بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

هو

-

 

*همین امشب، در این هوای لعنتی ِ به شدت پاییزی، سوویچ را که چرخاندم، شروع به خواندن کرد. 

ماشین را زیر پل کنار نرده های بوستان، پارک کرده بودم. همان جا که پیش تر، گرم از یک پیاده روی سوزناک زمستانه، هدیه ام را گرفته بودم..

دلم می خواست دنیا آنقدری بزرگ بود که من هم مثل اغلب آن هایی که از آن جا عبور کردند، بدون یادآوری خاطره ای، می گذشتم.

دلم می خواست پاییز اینقدر زود بر من مسلط نمی شد..

دوست داشتم رفیقی کنارم نشسته بود و در لحظه یکریز حرف می زدیم. حرف می زدیم و حرف.. تا جایی که مجالی برای این تخیلات ِ زاییده ی پاییز نباشد!

 

 

و حالا که به خانه آمده ام و مردی را می بینم که خیلی خوب مرا بلد ست، و هرکاری میکند برای خوب بودن م، هیچ چیز دلم نمی خواهد جز اینکه آهنگ های ماشین را غربال کنم! و اینکه یادم بماند هوای این فصل از سال خودش به قدر کافی توهم زا هست! پس نیازی نیست خودم هم آتش بیار معرکه ای شوم که هیچ تماشایی نیست.

 

 

 

۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۳ ، ۰۰:۰۸
بی‌ همگان

هو
-

چنان که اره کُند از درخت می گذرد
سه شنبه بی تو و یادت چه سخت می گذرد

 

«مجتبی صادقی»

 

 

 

*مولانا

موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۲۸
بی‌ همگان

هو

-

 

پیش از دعا اجابت آقا مَثل شده ست

ذهنم پر است چون حرمت از مثال ها

 

- احمد بابایی -

 

 

باز میلرزد دلم، دستم..

 

 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۵۲
بی‌ همگان

هو

-

ما دو نفریم، دو نفر برای همه چیز

برای دوست داشتن، برای زیستن

برای پرواز کردن، برای درد کشیدن

برای ساعت های خوشی.

دو نفر برای بردن و باختن

دو نفر برای زیستن و مردن.

تنها دو نفر!

 

«کارل چاپک»

 

 

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۳ ، ۱۶:۲۲
بی‌ همگان

هو

-

به شوق امام حسن (ع)

پانزده روز

قبل از تولد

و پانزده روز

بعد از تولدش 

خدا مهمان می کند

همه را

 

 

 

۱۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۳ ، ۲۲:۰۶
بی‌ همگان

هو

-

 

 

 

 

موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۳ ، ۲۰:۱۵
بی‌ همگان

هو

-

 امسال برای اولین بار برای اعتکاف اقدام کردم، اما نشد. پذیرفته نشدم. و این پذیرفته نشدنی که می گویم،دقیقا نمیدانم یعنی چه! سیزده رجب، یکی از بچه ها پیامکی داد و پرسید که آمده ای اعتکاف یا نه؟ و وقتی مطمئن شد که در مسجد دانشگاه نیستم، به اطلاعم رساند که اسمم توی لیست بوده! در عین اینکه داغ دلم تازه شد و حالم خراب، اما به روی خودم نیاوردم و با خودم گفتم شاید اشتباهی شده. یا کسی هم نام من بوده.

اما همین دیشب، تا روی تخت دراز کشیدم، پیامکی آمد از نهاد، که معتکف عزیز! طاعات و عبادات قبول! در  حالی که نهایت عبادت من توی این سه روز، خواندن نماز یومیه ام بود!

دیشب مثل همه ی اوقات مستاصلی، فقط توانستم گریه کنم. اما امروز موقع آماده کردن ناهار، حرف دوستی توی ذهنم رژه رفت که وقتی از تصمیمم برای اعتکاف باخبر شد، گفت؛ بنشین کنار همسرت و از هر معتکفی برای خدا عزیزتر باش!

 

 

 

۱۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۱۰
بی‌ همگان

هو

-

محرم سال گذشته، اولین محرمی بود که محمد در قم نبود، و شب های هیئت را از دست می داد. شب هفتم که قرار شد بیاید، رفتم هفتاد و دو تن و کنار کره زمین توی ماشین نشستم منتظرش. صوت شب های گذشته ی هیئت را هم که از قبل توی فلش ریخته بودم، گذاشته بودم با صدای کم برایم می خواند. محمد که آمد، بعد از سلام و احوالپرسی که حرکت کردیم، صدای صوت را زیاد کرد. و همین که صدای آشنای محرم هرسال را شنید، بغض دلتنگی هاش باز شد و ... تا خود خانه گریه کردیم..

گریه کردن برای دوری از جایی که آدم به آن تعلق دارد و دوری از اصل را این روزها خوب می فهمم. درست زمانی که از خانه ی خودمان تا خانه ی بابا می روم.

من تعجب می کنم از همه ی عروس هایی که توی زندگی ام دیده ام. در حالی که در چهره شان غم دوری از خانه ی پدری نمایان نبود..

 

 

۱۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۳۹
بی‌ همگان

هو

-

 

گفتم که به پیری رسم و توبه کنم

آنقدر جوان مرد و یکی پیر نشد!

 

 

 

 

 

 

۱۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۴۱
بی‌ همگان

هو

-

خدا یک چیزی توی وجود برادرها گذاشته، که خیلی خوب بلدند خواهرهای شان را عاشق کنند. دلتنگ کنند. چشم هاشان را پر آب کنند.

 

 

 

۲۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۲ ، ۱۸:۴۴
بی‌ همگان