بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

فانتزی هایی که رئال می شوند

چهارشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۲، ۰۴:۱۵ ب.ظ

هو

-

رفتم پیش یک طبیب. از آنها که طب سنتی و اسلامی کار کرده اند. به من می گوید: صفراوی هستی. بلغم قاطی داری. بدنت سرد است اما سرت گرم. سرت گرمی دارد. می پرسم اینها کلا یعنی چه؟ جواب می دهد یعنی توی سرت خیلی چیزها می پرورانی اما بدنت همکاری ات نمی کند. یاری ات نمی کند به اجرای هر آن چیزی که در سر داری.

آنجا، واکنشم به حرف طبیب، یک خنده ی صدادار بود. اما بعد که با خودم فکر میکردم، گفتم کاش نرفته بودم مطبش و این چیزهایی که گفت را متوجه نمی شدم. تا لااقل گاهی اوقات برای کم کاری هایم به خودم تشری بزنم. نه اینکه راه توجیه برایم هموار شود که خب من سیستمم همین طوری ست و خودم تقصیری ندارم. آن هم وسط این روزهای خیلی شلوغ که باید یک تنه در چندین عرصه خودم را به فنا بدهم رسما! زبان لعنتی انگلیسی و دانشگاه و خاله بازی ها و آماده شدن برای زندگی مشترک و متر کردن بازارها و خریدن وسایل زندگی 100 سال آینده و جدل کردن با این و آن که آقاجان! من میخواهم زندگی ام ساده باشد. ایها الناس من میخواهم تا همیشه از خریدن یک وسیله جدید لذت ببرم، نه اینکه لوازم مورد نیاز زندگی ام تا سال های سال تامین باشد و شیرینی جنگیدن برای بهبود اوضاع را از ما بگیرد. من دلم می خواهد فلانی و فلانی وقتی به زندگی ام نگاه میکنند، دلشان گرم شود به اینکه زندگی این شکلی هم امکان پذیر است. من اصلا نذر کرده بودم که همه چیز را ساده بگیرم. و خدا هم به جایش وسیله ازدواج ِ بقیه را فراهم کند.

من همیشه دلم میخواسته به جای حرف زدن و نصیحت کردن - که هیچ دختری را قانع نکرده- با سبک زندگی دونفری مان به شان نشان بدهم که میشود این پسرهای طفلکی را اذیت نکرد. این که چقدر موفق بوده ام، از زبان جناب همسر شنیدن دارد. اما همین که ته دلم رویاهایی این چنین داشتم، برایم راضی کننده است.

طبیب می گفت، باید چیزهای گرم بخوری تا مزاجت متعادل شود. آنوقت این بی حالی و خواب آلودگی مدام شاید دست از سرت بردارد. و احتمالا بافته های ذهنت بتوانند به حقیقت بپیوندند.

خب، من فکر می کنم مطمئنا گرمای عشق هم می تواند رویاهای بزرگم را از ذهنم به زندگی واقعی ام بکشاند. عشقی که کم، معجزه برایم رو نکرده..

 

 

 

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۹۲/۰۹/۲۰
بی‌ همگان

نظرات  (۲۰)

دقیقا مثل من یه عالمه کار و آرزو دارم اما جسمم یاریم نمی کنه مخصوصا خواب زیاد...اما من علاوه بر بدنم مغزم هم بیش از حد سرده و سودا هم که فوران کرده...الآن هم به زور دارچین و زنجبیل دارم گذران عمر می کنم...
خیلی خوب و مهمه که آدم عقایدی که داره رو به کرسی عمل بشونه...من که بیشتر تو عالم نظر سر می کنم تا عمل ! عقایدم رو تو دلم نگه داشتم نمی دونم کجای دلم بذارم !
از عشق فقط معجزه بر می آید و بس...
پاسخ:
همون سرطان خستگی و این صوبتا..
عاشقتم زهره
یک خنده بلند برووو

دکتر به منم کلی چیز تحویل داد از نگاش انگار نمونه نادر جهانم
درون سرد و یخ به شددت عجیب بیرون گررررم خودشوم قاطی کرده بود چی برام خوبه چی بد

این عملی کردن افکارت که بنظرم موفقم بودی برام خیلی جالبه
پاسخ:
بنده هم ارادت ویژه دارم کلا :)

تو که اصن باید جواب خدا رو بدی اون دنیا از بس بد رفتار میکنی با جسمت! حالا روح و روان و اینا بماند!
۲۰ آذر ۹۲ ، ۲۳:۴۵ محمد مهدی
دکتر به من گفت مغزت خشکه. باید روغن بنفشه بریزی تو بینی‌ت، مغزت مرطوب شه..
پاسخ:
خشکه و انقد بیرون روی داره؟
ماشالا!
۲۱ آذر ۹۲ ، ۲۲:۱۱ پشت کوهها
حرفای این طب سنتیه عینهو این فالگیراس چرا؟!
خب همه آدما یه چیزایی تو کلشون هس که بدنشون یاری نمی کنه اجرا کنن!
مثلا خود من دوس دارم پرواز کنم ولی بدنم بال درنمیاره نمیدونم چرا!
پاسخ:
به آدمای مث شما یه چیز دیگه میگن!
۲۲ آذر ۹۲ ، ۰۶:۲۳ محمد مهدی
آقا یه‌هو بگو اسهال مغز داری دیگه، چه‌را می‌پیچونی. خیلی ممنون..
پاسخ:
الان فک کردی بد گفتم؟
تعریف کردم ازت مثلا
اگر موفق شدی که در خرید لوازم خانه این ساده زیستی رو به خورد دیگران بدی تا دست از سرت بردارن، لطفا راهکارشو نگو. چون من خیلی دلم می سوزه که نتونستم(اشک)
راستی سلام
پاسخ:
سلام
هرکسی به اندازه ی توان خودش راهو باز میکنه.
یکی کمتر، یک بیشتر


تو دعا کن من پرتوان ظاهر بشم.
منم هویجوری ام..
پاسخ:
سرطان خستگی داری ینی؟
چه نذر قشنگی.
من میتونم بشینم گریه کنم الان حتی...
پاسخ:
:)
میبینی زهره ساده بودن و ساده موندن چقد سخته؟
پاسخ:
هووم

خلاف جهت رودخانه شنا کردنه.
سلام علیکم
ان شاء الله که خیره.
این بزرگترها....
یا علی
پاسخ:
ْلام

نمیذارن که!
۲۶ آذر ۹۲ ، ۱۱:۵۷ زهرا رجایی

چقد خوبید شماها
من که اگه پول داشته باشیم سادگی اینا ایده م نیست
پاسخ:
ما باید با هم ازدواج می کردیم اصن!
۲۶ آذر ۹۲ ، ۱۸:۳۸ ترنم بانو

نذرهایی که هیچ جا لنگه ش پیدا نمیشه.

رفت تو  ایده هام برای نذر کردن.

+لایک

۲۷ آذر ۹۲ ، ۰۰:۱۱ صبحِ تابناک
احسنت دختر خوب
خیلی هم روی حرف این طبیب ها حساب نکن
سر گرم اتفاقا تن سرد را رام می کند
خاطرت جمع
پاسخ:
این سر گرم، تن سرد رو به باد نده، ما ممنونیم ازش!
۰۱ دی ۹۲ ، ۱۱:۰۱ پلڪــــ شیشـہ اے
سلام آبجی خانوم

خوب خوبه که آدم مغزش گرم باشه!
حداقل فکرای خوب خوب که میتونه بکنه!
بدنم کم کم درست میشه! اصلش همون دوگوله است! مگه نه؟!
طبع تونم ان شاءالله یاری میکنه در جهتای خوب!
نذرتونم قبول

دوستای ماهم از این کارا کردن! دوستیدیم کارشون رو!
به دوستمون میگیم از همه اینا راستش رو بگو چی اضاف خریدی؟!
میگه بوخدا همین چنگال های ... خوری رو که 6 تا هستن! و سرجمع شدن5000 تومن! کلی ذوقش رو کردیم!

زندگی تون بحق مادر سادات گرم و پایدار

خداقوت
یاعلی(صلوات برای فرج)
پاسخ:
ممنونم :)
ترک گناه؟ شرمنده حرفشم نزن...
پاسخ:
بنظر من راحت تر از اون خوندنیاس.
۱۴ دی ۹۲ ، ۱۶:۴۱ مـَـ ه جَـبـیـטּ
وااای
چ طرز تفکرات قشنگی .. فک میکردم فکرای قشنگی داشته باشی اما نه تا این حد ملیح  ..

میگمااا
خوشم اومد :-*
پاسخ:
خیلیا از این تفکرات دارن، منتهی در همون مرحله تفکرات باقی میمونه!

:)
۱۴ دی ۹۲ ، ۲۰:۰۵ مـَـ ه جَـبـیـטּ
ازون دسته هاش نیستی و ایشالله ما هم نباشیم :)

قطعن مشترکانه ( شوما و همسری ) بِ عمل میرسونید .. مییییدونم :)
پاسخ:
ایشالا
۱۶ دی ۹۲ ، ۱۴:۳۲ سوک نشین
منو بگو فک می کردم الان سر زندگی خودتونید و دارید کم کم سالگرد ازدواجتون رو پیش هم جشن می گیرید!
حالا نگو تازه داری جهاز تهیه م یکنی!!

پاسخ:
اوووه! چه خبره بابا! صبر کن!
به همین زودی سر و ته همه چیزو هم میارید شماها؟
۱۲ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۱۲ سید محمد حسین میرفخرایی
این پسرهای طفلکی...
پاسخ:
wow!

از این طرفا!
به منم همه همیشه میگن چیز میزای گرم بخور درست میشیا! من جدی نمیگیرم! من که دیگه یاور خستگی رو استاد کردم رسما!! یعنی ببین من میگم خسته و خواب الوده و تو هم میشنوی! یعنی دیگه به کل شیرازیا گفتم بزنین کنار من اومدم! در این حد له! اصن بذا واست برنامه ی همین هفته ی آخرمو بگم! اینجوری بودم که صبا ساعت دوازده بیدار میشدم، نماز میخوندم، بعد انقد خسته بودم نمیتوستم صبر کنم بابام بیاد ناهار بخوریم! ناهارمو میخوردم میخوابیدم، شیش بیدار میشدم! دوباره نماز و شام و خواب! بعد دیگه مامانم قاطی کرد! گفت درست تموم شد دلمون خوش بود اومدی خونه! روزی ده دییقه هم ریختتو نمیبینم! مسخره!
بعد یکی میگه ورزش کن، یکی میگه فولیک اسید بخور، یکی میگه چیزای گرم بخور، خیلی ها هم میگن برو دکتر! ولی خب من انقد خسته ام دکترم نمیتونم برم! 
پاسخ:
فقط همینو میدونم که بالاخره همه مون یه روزی خوب میشیم! نگران نباش!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">