هو
-
من اناری را می کنم دانه به دل می گویم
خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود
۲۸ آبان ۹۲ ، ۱۸:۵۸
هو
-
من اناری را می کنم دانه به دل می گویم
خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود
هو
-
امسال در سن بیست و دو سالگی، شب اول محرم، توی تاریکی هیئت، متوجه شدم یکی از بزرگ ترین (و شاید هم بزرگ ترین) نگرانی هایم برای مُردن، ندیدن <محرم> ست. فارغ از وضع خرابی ک در آن دنیا خواهم داشت.
همین ندیدن محرم، سخت ترین عذاب هاست.
بعد از مرگ خاله و دیدن جای خالی اش توی روضه ها و عزاداری های امسال، فهمیده ام که هر آدمی یک روز می میرد! حتی خودم!
اگر یک روزی محرم شد و من نبودم و شما بودید، زیاد به یاد من باشید. که یقینا تمام طول محرم را دلگرفته ام، از دوری.
هو
-
همه ی محرم ها باید توی پاییز باشند
که بین این دلگرفتگی ها و خمودگی ها، یک اکسیر عشقی باشد برای زنده کردنم.