بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

هو

_________

فکر نمی کردم اینقدر آدم ِ ضعیفی باشم.اما هستم.

امروز برای لحظاتی از همه چی ناامید شدم.طوری که میخواستم بزنم زیر همه چیز. به راحتی. به همه ی آرمان ها و اهدافم شک کردم. تا به حال دلسردی و نامیدی رو به این تلخی و دردناکی تجربه نکرده بودم. و چه چیزی بدتر از یأس ..

با خودم میگفتم؛ حالا به خیلی ها حق میدم که خیلی حرفها بزنن. حق میدم دلشون پُر باشه از این همه نقص و کاستی.. از این همه اهمال کاری بالانشین ها و محافظه کاری ِ آدم های مصلحت اندیش.

امروز اگر برخورد ِ خوب و منطقی ِ معدود مسئولین نبود، من، امشب از شدت ِ غربت در همین «جمهوری اسلامی» دق می کردم..

 

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۰ ، ۱۸:۵۱
بی‌ همگان
هو

ـــــــــــــــــــ

گوش دادن ِ نوای زیبای استاد کریمخانی شده کار ِ هر روزه ام..درست مثل همین حالا.

حال آدم را خوب می کند. و البته حال ِ چشم ها را بارانی ..

با شنیدنش خودم را نزدیکت می بینم.خیلی نزدیک.

 

هیچ وقت برایم مهم نبوده که پاسخ ِ سوال هایم از تو مثبت ست یا منفی. همین که هر بار به دیدنت دعوتم می کنی، برایم یک دنیا (که نه. دنیا پَست ست!)، برایم یک آخرت ارزش دارد..!

همین که همیشه گوشه ای از صحن جمهوری ات مأمنی برای گریه ها و حرف های ریزو درشت من (ما) باشد، کافی ست.از سرم هم زیاد ست! «جمهوری» ِ عزیزم چه حرف ها که از من در خاطر ندارد.. چه گله ها.. چه بغض ها ..چه اشک ها...

دوستش دارم.برایم ته ِ دنیاست. حتی همین بار آخر که تنها بودم.تنهای تنها . حتی همین امسال که (او) یی نبود که تا صبح بنشینیم و حرف بزنیم و نگاه کنیم..

تو را بخاطر خودت دوست دارم. نه برای هیچ چیز دیگر. تو بدون ِ زنجیر شدن به تعلقاتم، خواستنی هستی. من خودت را دوست دارم. خود ِ تنهایت. حتی اگر هدیه ای که سه سال پیش دادی،ــ که حالا شیرین ترین لحظاتم با «او» می گذردــ را از من بگیری.

این را گفتم که خودم هم بدانم، تو را فقط بخاطر خودت دوست دارم.


هیچ کس نمی تواند ادعا کند؛ خوشبخت تر از «من» ی ست که همسایه ی خواهرت هستم!

 

۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۰ ، ۱۵:۵۹
بی‌ همگان
هو

__________


"دلم گرفته برایت" زبان ساده ی عشق است

سلیس و ساده بگویم : دلم گرفته برایت...

«منزوی»


 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۰ ، ۱۱:۴۲
بی‌ همگان
هو

_________

همیشه وقتی حرف از یک درد اجتماعی زده می شد، تنها راه حل را «کار فرهنگی» می دانست. خیلی اصرار داشت.طوری که گویا تنها داروی پیشگیری و درمان ِ همه بیماری ها همین «کار فرهنگی» کردن ست.

بزرگترها و پیشکسوتان که کمی در این کارها، دستی داشتند، گوشزد می کردند که بهترین و البته سخت ترین راه همین ست.می گفتند که آسان نیست شیوه ی زندگی یک عده آدم را که دیگر بچه هم نیستند،تغییر دهی.

اما او دیگران را به کم کاری متهم می کرد و این حرف ها را توجیهی برای ناتوانی آن ها می دانست.

حالا سری توی سرها درآورده. وارد جامعه های کوچک و بزرگ شده. آدم ِ دغدغه مندی هم هست. دست روی دست هم نمی گذارد. خیلی زود بین مجامع و کانون هایی با سمت و سوی فرهنگی جایی برای خود باز کرد.. اتفاقا در عین مدیریت خوبی که دارد، یک عمله ی فرهنگی پای کار هم هست. با کمترین امکانات هم کار خودش را می کند و بهانه نمی آورد.

اما .. حالا بعد از مدت نه چندان زیادی که همه جوره خودش را وقف کرده بود، به نتیجه های تلخی رسیده.

تقریبا هر روزی که از کانون بر می گردد، اعصاب درست حسابی ندارد.. اکثرا توی خودش ست و فکرش درگیر.

با ناراحتی می گوید؛ «کانون دارد از هم می پاشد. جایی که این همه خون دل خوردیم برای برپا شدنش دارد از بین می رود. می گوید پول نداریم برای ادامه کار، کمتر سازمان و اداره ای اعم از دولتی و خصوصی برای کار فرهنگی بودجه می دهد. می گوید، مردم و مسئولین اهمیت کارمان را درک نمی کنند.همکاری نمی کنند.» . و هزار گله و شکایت دیگر.

این ها را حالا خوب می فهمد. با اینکه به «جنگ ِ فرهنگی» اعتقاد دارد اما تقریبا خودش را ناتوان می بیند..

روح ِ بزرگی دارد ولی..از پا نمی افتد..


توصیف اوضاع یکی از نزدیکان بود که سرش درد می کند برای جهاد!

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۰ ، ۱۶:۴۸
بی‌ همگان
هو

__________

هر مکان خاصی، آدم و همراه ِ خاصی هم می طلبد.

مثلا با دوستی باید سینما رفت با دیگری انجمن شعر.

با یکی پارک و با یکی دیگر کافه.

حرم هم آدم ِ خودش را می خواهد.

البته جاهایی هم هست که باید تنها بود. من به ندرت کسی را برای رفتن به جمکران دعوت می کنم به همراهی. چون ترجیح میدهم تنها باشم.

دوستانم را سرند کردم و می دانم که برای کجا باید با کدام شان باشم.

اما دقت که می کنم، تا به حال از طرف دیگران، برای هرجایی پیشنهاد داشته ام. بیشتر که دقت می کنم، همیشه اگر مانعی نداشته باشم، همه ی پیشنهاد ها را می پذیرم. سازگاری با محیط و آدم ها، ویژگی مهمی ست که دوستانم فکر می کنند من دارم. اما حالا بعد از سال ها همیشه در دسترس بودن، به این رسیدم که نباید خیلی هم انعطاف داشت. باید کمی هم طاقچه بالا گذاشت.! باید گاهی بی معرفتی کرد، گرچه بی معرفت نباشی. باید گاهی نبود. که حالا که دلت تنگ ِ خاطره بازی و جمع های صمیمی ِ آن هاست، همه برایت پرمشغله و غیرقابل دسترس نباشند..     


- اینجا کویر داغ و نمک زار شور نیست/ما روبروی پهنه ی دریا نشسته ایم

 شب میلاد بانو،هیچ چیز مهم نیست.حتی عمیق ترین دردها.


۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۰ ، ۰۰:۵۶
بی‌ همگان
هو

__________

رئیس جمهور که بشه احمدی نژاد، عاشقم (عاشق هم) میشه محمد!!



از افاضات ِ عموی گرامی بعد از شنیدن خبر عاشقی ِ محمد(یکی از پسرای فامیل)

قابل ذکره که به عقیده عمو، محمد واسه عاشقی ساخته نشده!و اصلا بهش نمیاد!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۰ ، ۱۸:۰۴
بی‌ همگان
هو

________

کنجکاوم بدانم اولین بار چه کسی مُهر ِ رمانتیکی و عاشقانه بودن را به پیشانی ِ فصل ِ نجیب ِ پاییز زد.

بهرحال پر بی راه هم نگفته گویا!


درست یادم نیست،اما احتمالا اولین بار که دلم سُر خورد و لرزید، روی زمین ِ خیس و بارانی پاییز بود.


دلیلش هر چه که هست، بی انصاف گاهی ویرانگرتر از اردیبهشت، آدم را هوایی (حوّایی) می کند..



* : با پاییز نبودم.


- پاییز را

         به هیچ می‌انگارد

دستی که دست‌های ترا دارد.

«سیدعلی میرافضلی»

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۰ ، ۱۶:۱۱
بی‌ همگان
هو

___________

دلم مدرسه میخواد!

دوس داشتم مثلا سوم راهنمایی بودم امسال.که یکی از بهترین سال های مدرسه بود.


بیشتر که فکر میکنم؛یادم میاد مدرسه هم که می رفتم همش می گفتم چرا تموم نمیشه!


بی جهت نیس خدا بعضی حرفامو نشنیده میگیره . .

یه چیزی می دونه!


۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۰ ، ۱۵:۳۵
بی‌ همگان
هو

___________

انا اعتقد؛ سفر تنهایی اش مزه نمی دهد!


بخصوص اگر طعم معــ یت اش هنوز در دلت باشد..



اینجا همان کافی نت معروف روبروی باب الجواد ست.


۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۰ ، ۱۲:۰۰
بی‌ همگان
هو

ـــــــــــــــــــــ

زندگی کوچک نیست

اگر در پیچ های سرگیجه آورش

یا شیب های نفس گیرش

یا تندبادهای سخت اش

هنوز مجالی هست برای

تماس پیشانی و شانه ات.

«مصطفی مستور»


دلم برات تنگه رفیق!

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۰ ، ۱۸:۰۷
بی‌ همگان