بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

گاه ِ نگاه

شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۱، ۰۵:۰۱ ب.ظ
هو

__________


ما زن ها بار نگاه مرد را بر روی خودمان حس می کنیم، حتی اگر آن مرد یا نگاهش را نبینیم، این یک اصل مسلم است، اما نگاه ها از زمین تا آسمان با هم تفاوت دارد. گاهی وقت ها نگاه مرد، مثل نسیم یا رایحه بر تن و جان آدم می نشیند، آدم دلش می خواهد خودش را بسپرد به این نگاه. گاهی وقت ها، این نگاه به طوفانی می ماند که می خواهد ریشه آدم را از زمین در بیاورد، تمام رگ های آدم از این نگاه می لرزد. گاهی وقت ها نگاه، شبیه یک بار غیر قابل تحمل، بر روح آدم سنگینی می کند. آدم دلش می خواهد شانه های وجودش را از زیر باز این نگاه بیرون بکشد. گاهی وقت ها، نگاه، مثل چنگال گربه روی صورت آدم، خراش می اندازد و گاهی وقت ها مثل مار به آدم نیش می زند.


طوفان دیگری در راه است - سیدمهدی شجاعی

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۱/۰۹/۲۵
بی‌ همگان

نظرات  (۵)

سلام
جالب بود.
یا علی
۲۶ آذر ۹۱ ، ۰۲:۲۴ دشتْ‌بان
شجاعی یه‌جوری نوشته این رمانو، که آدم فک می‌کنه اسم مستعارش سید مهدیه!
خودِ رمان هم که اصن یه چیز دیگه‌س. خدا پدر شجاعی رو بابت این کتاب بیامرزه! خودِ شجاعی رو هم. ما هم که خوندیم‌ش هم همین‌طور! مخصوصن هم‌ذات پنداری‌هایی که من با فصلای اول کردم که بگذریم...
گاهی وقتها
له میشوی زیر حس این نگاه.
و چه بسیار وقتها وجودت زنده میشود
...
انو همون زن رفاصه (!!) که اسمشو یادم نیس به همون پسره که اسم اونم یادم نیس - البته گمونم محمد بود 1 یا شایدم علی - میگه ؟

خیلی واقعن دقیـــــق بود !
نه آپ میشه نه تایید کامنت. چرا آیا؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">