بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

به نام پدر

شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۱، ۰۲:۳۲ ب.ظ
هو

_________

بچه تر که بودم فکر می کردم آهنگ های شاد برای وقت های شادی ست و غم انگیزهاش برای لحظه هایی که ناراحتیم. مداحی را هم فقط محدود به ایام عزاداری می دانستم. یعنی تصور می کردم این هایی که همه وقت مداحی گوش می کنند آدم هایی افسرده هستند! توی کَت م نمی رفت که می شود کسی ناخوش نباشد و حتی روزهای خوبی داشته باشد اما مداحی های عزاداری گوش بدهد! حالا چند روزی ست با این که حالم خوب است و همه چیز آرام، و حتی اینکه 13رجب نزدیک ست و من اگر روزی از سال را اگر بخواهم به حال ِ خوش بگذرانم همین روز ست، توی پخش موسیقی گوشی م این را گذاشتم روی تکرار و مدام گوشش می دهم. جنس غمی که می دهد برایم شیرین و دوست داشتنی ست. و اصلا حالم را بد نمی کند! بعد فکر کردن به این که امسال روز بی پدری ملت و روز پدر به هم رسیده.. و اینکه اینطور که مداح می گوید اگر قدرش را ندانی، ... بعدتر ترسی که همیشه همراهم بوده شدت می گیرد. و یاد ِ خواب هایی که تا به حال چندین بار دیده ام و با گریه ی بی امان خودم بیدار شدم و .. عکسش را که گاهی روی صفحه ی گوشی م هست را بوسیده ام و به خدا سپردم اش.. ک هربار به همین جا که می رسم دل نگرانی ها و تشویش هام از پا درمی آیند. یعنی جایی که آرامش را در هیچ جا نمی یابم جز همین توکل و سپردن.. بعدتر حتی به خودم حق می دهم که بابایی ترین دختر دنیا باشم وقتی از خواب م با بابا حرف می زنم و چشم هاش پر اشک می شود و خیلی خوب دلیل ترسم را می فهمد. بعد یکجوری که هم خودش و هم من را آرام کند از آن روزهایی می گوید که بعد از فوت امام فکر می کردیم دنیا تمام می شود و یتیمی ملت را از پا در می آورد اما خدا برای مان سنگ تمام گذاشت و سکینه ای فرستاد که حالا بعد از 23 سال احساس کمبود نمی کنیم. این حرف هاش مومنم می کند به لطف و بزرگی خدا. که حتی دیگر نمی توانم از خواب ها و دل آشوبه هایی که وقتی در ماموریت ست حرفی بزنم. طوری بلد ست دیوانه ام کند با آرامشش که یک دختر ِ بابایی ِ همیشه نگران دیگر به خودش اجازه نمی دهد از چیزی بترسد. با مهربانی ها و شوخی های بامزه و همراهی های همیشه اش، طوری دخترش را عاشق می کند که حالا موقع نوشتن پست وبلاگش نمی تواند جلودار اشک هایش باشد!.. - به یاد ندارم تا به حال از «پدر» نوشته باشم و صفحه ی کاغذ یا مانیتور برایم تار نشده باشد -

در تمام عمرم جان دار ترین و شیرین ترین خنده ها را در خانه داشته ام و آن هم برای بابا. بخاطر بابا. و اصلا به دلیل ِ بابا. گرچه خودم گاهی خنده را از لب هاش گرفته ام..

دیروز توی تشییع جنازه ی شهدای گمنام دلم لرزید وقتی فهمیدم تعدای شان برای والفجر8 هستند. احساسم برای والفجر8 ی ها یکجور متفاوتی ست. همان حسی که در اروند فرق می کند با دیگر جاها. حسی از همان جنس که صبح های زود که چشم های سرخ بابا را می بینم، دارم. یا عود کردن حساسیت ش در هوای خشک.. حسی که هیچوقت نمی توانم به کسی بفهمانم.

«پدر» لفظ مقدسی ست که برای من هم معنی ِ «رفیق» است. رفیقی که آدم جز «فهمیدن» توقع دیگری ازش ندارد. که به خوبی توقع ام را برآورده می کند. که شکر وجودش کار همیشه ام ست.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۳/۱۳
بی‌ همگان

نظرات  (۳۳)

خدا حفط کنه این پدر های عالی رو!
ان شاالله همیشه سالم و سلامت باشن:)
پدر بی نظیره ..
همیشه قدردانِ بودنش باش ..
..
متنِ خیلی خوبی بود.
پدر من هم وقتی از زمان ِ فوت ِ حضرت ِ امام حرف می‌زنه صداش می‌لرزه و حزن عجیبی می‌گیردش اما بعد بلافاصله میگه که این یتیمی بعد از مدتی جبران شد، همون وقتی که حضرت ِ آقا برای تسکین دل ِ مردم اومد جلو! و مفهوم این حرف و آوینی خیلی خوب به قلم آورده!
+
خدا پدرت رو برات حفظ کنه رفیق..
۱۳ خرداد ۹۱ ، ۱۷:۲۲ زهرا رجایی
...
سلام
خداوند نگه دارشان باشد ان شاء الله
یا علی
برای ما
...
کافی است!
الان توقع ندارید که من این تراک را بتوانم دانلود کنم؟!
.
روزشان مبارک.
پاسخ:
نه، بلوتوث تون رو روشن کنید براتون بفرستم!
ماباید پدرانمان را دوست بداریم
برایشان دمپایی مرغوب بخریم
و وقتی دیدیم به نقطه ای خیره مانده اند
برایشان یک استکان چای بریزیم
* با صدای حسین پناهی
پاسخ:
اوهوم :)
منم همینقد باباییم..
دوسش دارم خیلی...
۱۵ خرداد ۹۱ ، ۰۰:۴۶ زهرا رجایی
پدر پرنده ی پر در خون...
(یک عدد زهرای خیلی غمگین...)
پاسخ:
(یک عدد زهره ی دلتنگ)
کامنت‌دانی بالایی را که بسته‌اید. حیف...
.
نمی‌دانستم گوشی‌تان بلوتوثِ نسخه‌ی 3 دارد. ولی خب متأسفانه گوشیِ من ساختِ 2008 است و ندارد.
پاسخ:
شوخی ای بیش نبود
سلام
چه بابای خوبی دارین
ایشاا.. همیشه سایش بالای سرتون باشه
و صحیح و سالم باشن انشاا...
من چه کار کرده مگه؟
شوخی کردم دیگه
نسخه‌ی سه هنوز ایران نیومده.
یه مدل بلوتوثه که از فواصل دوور تر هم جواب می‌ده. حتا یه زمانی می‌گفتن شهر به شهر هم می‌شه. که البته دیگه خیلی خالی بندی بود.
پاسخ:
کلا خیلی اطلاعاتم بالاس!
ظاهرا در یک سری چیزها اختلاف نظر شدیدی داریم.
اما خب احترام میذارم به اعتقادات شما.
و باید بگم همیشه یک حس خاصی به بابایی بودن دخترها داشتم.
احساس میکنم غلظتش بیشتر از مامانی بودن پسرهاست!!!
پاسخ:
درمورد غلظت و اینا هم منم همین طور فکر میکنم.
حرفم نمیاد...
سلام
خستگی تو را می خواهد!
می خواهد مثل سرطان تمام وجودت را در بر گیرد.
حتی برای لحظه ای! که کمالش همین است!!!
یا علی
۱۵ خرداد ۹۱ ، ۲۲:۵۹ آنتی بیوتیک
حالا یه پست نظردونی رو برمیداری دوتا پست!!!
.
دیگه نشه سه تا پستااااااااااا !!
.
.
چه کاریه؟
وقتی که کسی قدر علی رو توی دنیا ندونه ...
همین جور که دارم می نویسم دارم گوش میدم مثل همین حالا که دارم گوش می دم و می نویسم و مثل همین حالا که ...
دنیا بی آقا دنیا نیست که ... هیچ ... اصلا هیچ ؛ ولش کن ...
یه چیز درگوشی : " گاهی همین الانا که مثلا بزرگ شدم ، وقتی آجی با شوهرش میاد خونه و بابا به وجد میاد و انقدر دخترشو لوس می کنه ... حسود می شم ... خاک توی سرم "
پاسخ:
نچ نچ! زشته!
«خواب می خواهد در کنارِ تو»
در کنارِ تو
کنارِ تو
تو
.
خیلی قشنگ نوشتی....
آمدیم ... هویجوری ! جهت تیک زدن که مثلا ما آمدیم ؛
هنوز آدم نشدیم وقتی برای تیک زدن می آییم ...
می شود فرض کنید که ما نیامدیم ؟؟!!
پاسخ:
شما نیایید هم تیک معرفت تون همیشه میخوره اینجا.
سلام
آقا ممنون بابت آن پیام. لطف عالی مستدام.
برقرار باشید و سربلند
یاحق
قرصــــ دارد مرا از پا در می آورد...

و شب بیداریت را زیبا توصیف میکنی
اصلا فصل امتحاناتت را که فیلت یاده هندوستان میکند را خوب مینویسی.

----------------------
من اگه اینطوری بودم از فکر یار همش خواب بودم
مثل الان که از نگرانی و استرس همش خوابم
۲۰ خرداد ۹۱ ، ۲۰:۵۱ زهرا رجایی
روزای بدم که رفتن
وقت روز بدترم بود...
واقعن این بستنِ کامنت‌ها چه دلیلی می‌تواند داشته باشد. وقتی این یکی باز است؟
یا رومی روم
یا زنگی زنگ
چرا انقدرخاموشی؟
پاسخ:
نمیدونم دقیقا
یک سوآل بود فقط.
می‌توانید جواب ندهید.
شما شاید مسئول باشید.
اما خب پاسخ‌گو نبودن، یکی از مشخضاتِ رفتاریِ مسئولان است.
پاسخ:
مسئول نیستم.
۲۲ خرداد ۹۱ ، ۱۳:۰۲ زهرا رجایی
چرا اینقدر خاموشی؟
من میدونم دقیقا
به همون دلیلی که من اینقد روشنم
اما هیچ دلیلی واسه روشن بودنم ندارم
و روزای خالی و خالی و خالی و خالی و... رو میگذرونم

بعد امتحانا میریم پارک، نه؟
بستنی هم میخوریم
خیلی هم می خندیم
منم شعرای جدیدمو میخونم
بعد با غم برمی گردیم به خونه ی اولمون...
پاسخ:
‏.
میدونم حوصله اون هفتادو سه ای ...رو نداری عزیزم....بیا واسه خودم توضیح بده معنیه این مسخره بازیا چیه!؟
پاسخ:
با یه حرکت میزنی چند نفرو له میکنیا! خوشم اومد.
با تشکر از دوستان، منظورم مسئولِ به معنای واقع کلمه بود. نه آن پست و عنوان مزخرف.
پاسخ:
یکی از دلایل ِ بستن کامنت ها همینه که نمیخوام کسی که از اصل قضیه سر در نمیاره بیاد روی هوا نظر بده.
ایش! وبلاگ عمومیه هااااااااااا...برو یه وب بزن آدرسشم به هیشکی نده بد هرچقد دلت خواست توش از این پستای فقط خودت بفهم بزار...والا
پاسخ:
پستی که کامنتاش رو بستم و توش ذکر کردم مخاطب خاص داره، دیگه انقد بحث نداره که.
فکر می‌کردم به قرینه‌ی جمله‌ی قبل و اون کلمه‌ی "عنوان" که نوشتم، اشتباهی پیش نمی‌آد. اما مثلِ‌ این‌که خودِ‌کلمه‌ی "عنوان" شد محل سوءبرداشت. منظورم این بود که شما مسئول ِ مدیر نیستید! مسئولید. یعنی موردِ سوآل قرار گرفته‌اید. من اصلن حرفی از پستی که کامنت‌ش بسته شده زدم؟ گفتم چرا بسته‌س. گفتین حال ندارم جواب بدم. گفتم مسئولین همه از پاسخ‌گویی در می‌رن. گفتم اون مسئول نه، اون مسئول، که خب شما بد برداشت کردید و من واقعن معذرت می‌خواهم. و این‌جور جاهاست که ناامید می‌شم و به این نتیجه می‌رسم که من هیچ‌وقت نویسنده‌ی بزرگی نخواهم شد. پوزش.
پاسخ:
اون نتیجه ای هم که را به را بهش میرسی واسه نداشتن اعتماد به نفسه! به این قضایا ربطی نداره.
۲۴ خرداد ۹۱ ، ۱۳:۱۶ زهرا رجایی

از
ملت
پاسخ:
هعی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">