سلام اشکال دارد من یادِ یک بیت از منزوی بیافتم که خیلی هم دوستش دارم؟ این: چه سرنوشتِ غم انگیزی، که کرمِ کوچکِ ابریشم تمامِ عمر قفس میبافت، ولی به فکرِ پریدن بود!
فکر میکنم آدمهایی که به ادبیات(در کل نوشته جات) نزدیک اند، به مرگ هم نزدیک اند. به تنهایی نزدیک اند. به بردین. حالا حتی اگر از امید بگویند و زندگی. فکر برانگیز بود. و نیز حس برانگیز. برخلافِ قبلی، دوست داشتم این را. سپاس یاحق
پاسخ:
درمورد آدم هایی که به نوشته جات نزدیک اند حرفتون رو می فهمم و قبول دارم. بدون اینکه دلیلی داشته باشم!
ببین هیچ وقت فکر نکن گاهی اگه به همچی جمله ای با دید طنز نگاه می کنم و یا کسی می کنه جمله براش مسخره هست. من تو زندگیم گاهی نا امیدی هایی رو تحمل کردم خیلی بد.نمردم اما روزها می نشستم کنج اتاق و گریه می کردم،وقتی می دیدم یکی داره می خنده ساعتها فکر می کردم چطور می شه که یه ادم بخنده.بعد ها خوندم که اینا از علائم افسردگی هست.افسردگی ناشی از ناامیدی.یعنی ادم گاهی بهتره بمیره و با ناامیدی عذاب نکشه.خیلی ها که خودکشی می کنن به این دلیله که تحمل این عذاب رو ندارن.
یه جور داستانک بود ؟ خیلی قشنگ بود . اشتباه میکرد دیگه آدمیزاد به عشق زنده است به قول خواجه : هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق بر او نمرده به فتوای من نماز کنید ....
پاسخ:
این امیدی که میگم از یه عشقی میاد. حالا عشق به هرچیز یا هرکس.
الان یه جملهی مرتبط میخواستم بنویسم یادم نیست. فکر کنم این بود: «یأس، هرکسی را در هر سنی که باشد فقط به یکسو میبرد؛ مرگ.» از کتابِ شبِ ایوب. داود غفارزادهگان. سوره مهر. اینپایینیه هم تو گوشی چیز زیادی معلوم نبود. سواتِاتگلیسی هم که ندارم. اومدنم ببینم که نیست. بالایی هم وقتی بستهست یعنی دهنِ منم باید بسته شه.