بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

گهی پشت به زین و گهی ...

يكشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۰، ۰۶:۴۸ ب.ظ

یادش بخیر ! نه یعنی یادش نخیر ! چند وقت پیش بود روز و شب با یه فکر و یه تلنگر کوچولو چشمه ی اشکم شروع میکرد فوران کنه ! اما حالا به لطف خدا خوشبختانه یا بدبختانه شو نمیدونم ، هر کاری میکنم اشکم در نمیاد به حدی که دکتر گفت چشمات خشک شده بخاطر مصرف قرص باید از اشک مصنوعی استفاده کنی !  دوستان اشک قرضی اگه هست من میخوام ! این قطره ی " اشک مصنوعی " کمی سوزش داره !

---------------------------------

پی نوشت : ........................................................

                 ........................................................

                 ........................................................    این چند سطر از دفتر سالی که گذشت واسم مونده !

                 ازت میخوام یه یادگاری واسم بنویسی .

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۱۲/۲۸
بی‌ همگان

نظرات  (۲۵)

عدس بخور ، عیال وارم شدی شما دیگه فواید پیاز پوس کندن هم برکسی پوشیده نیست.
الانم که پشت به زینی 4 نعل برو دیگه و یاد اونا که زین به پشتن باش...!
پاسخ:
به نکته های خیلی دقیقی اشاره کردی ! به ذهن خودم نرسیده بود مرسی
امید سال خوبی داشته باشید انقدر خوب که به هیچ اشکی نیازی نباشد
یا مهدی
پاسخ:
همچنین.... ادرکنی
اون فیلمه چند میگیری گریه کنی بود؟ باید دست به دامن ِ یه همچین گروهی بشی: )
درمورد یادگاری‌م حاجی ما همیشه تو یادگاری نوشتن گند زدیم رفته!
عذر ما رو بپذیر که چاقو دم دست نداریم
نمیدونم چی شد که من یهو باهات صمیمی شدم! از کویریات و تعلق میخوندمت اما خیلی کم کامنت میذاشتم فک میکردم از این دخترهای مغرور و از خودراضی هسی ولی در کل ازت خوشم میومد! بعدش فهمیدم اشتباه فکرمیکردم و از این دخترهای خوش قلب و مهربون و خوش اخلاق و خوش برخورد و خوش عکس(:دی) هسی و به طور کلی رفیق خوبی هستی و من از داشتن رفیق خوبی مث تو خوشحالم :) (یکی بیاد این پپسی هایی که وا کردمو جمع کنه!)

نمیدونم یادگاری چی باید نوشت؟

آرزویم این است:
نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد
نرود لبخند ز عمق وجودت هرگز
و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی
عاشق آنکه تو را میخواهد و به لبخند تو از خویش رها میگردد
و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت میخواهد

یاده دفتر خاطرات دوران بچه مدرسه ای بودن افتادم که دفتر خاطرات رد و بدل میکردیم واسه یادگاری نوشتن :)
پاسخ:
خب میدونی؟ مغرور هستم. فک کنم گول خوردی!
اوا من اصلن دقت نکردم به اسم نویسنده!
برا مه تاب یادگاری نوشتم!!!

پاسخ:
دیگه من و " مه تاب " نداریم ...
دیدی زهره
بی شوهری اینتوریاس
حالا برو صورت « او » رو یه ماچ بکن
خدا رو هم شکر کن برای وجودش
توجه نمودی!؟!!!
ئه حاجی منم حواسم به نویسنده نبود!!! شرمنده جناب او!
پاسخ:
مه تاب: بت نگفتم حواستو جمع کن؟!
چندوقت پیش کی اشکتو درمی اورد؟!(جوابشو نده! استفهام انکاری بود!)

اصن تو اشک میخوای چکار تا منو داری؟؟؟[بگی خودشیفته و اینا به روت میارم بک گراند موبایلت چیه ها!]
پاسخ:
آهان ! نیست که بک گراند موبایل تو عکس منه !!!!
عکس توئه.
بهاره شاهده!



جمعه بهم گفتی خودشیفته!بهم برخورد!(فک کن!)
۲۸ اسفند ۹۰ ، ۲۲:۳۶ آشیـــــــــل
خیلی نگران نباشید آقا! یه چندوقت با این مه تاب خانوم باشید، اشکتون هم به راحتی درمیاد.تازه اولشه. دیر نشده هنوز!
پاسخ:
مه تاب: پا میشم میام کاشان یه چی بت میگما!
۲۸ اسفند ۹۰ ، ۲۲:۴۸ آشیـــــــــل
یه چیزی بگم؟
میگم!
چقدر شما بامزه اید. انگار نه انگار زن و شوهر اید. حالا بیا ما رو ببین!!! مثل دوتا خانوم و آقااااا!
پاسخ:
ما قبل از این انقد سر بازی (اسم فامیل و این چیزا!) تو سر و کله ی هم میزدیم! بعد حالا که نمیشه که معجزه بشه که! همونیم که بودیم دیگه.
گفتم اسم فامیل! یادش بخیر.. یادته همش اغلب چیزایی که نوشته بودیم مث هم می شد ، بعد مجبور بودیم 5 امتیاز بگیریم؟ اصن ما از بچگی باید خوشیامونو تقسیم می کردیم همش..!
پاسخ:
آره یادش بخیر .... جالب این بود یبار دوبارم نبود - هر دفعه بازی میکردیم مثل هم مینوشتیم !!!!!!! خوشبحال بقیه میشد ...
۲۸ اسفند ۹۰ ، ۲۳:۵۷ زهرا رجایی
ما بیشتر!
عزیزم فعلا تایپش نکردم اونو...
ضمنا حال می کنم با دست خط خوم یه روزی یه جایی بهت بدمش... که فکت بیفته پایین!
راستی شایدم بشه بدمش به یه سایت
و بعداترها بذارم تو وبلاگ
به هرحال از اینکه تو حسش کردی و دوسش داری و دوسم داری و دوست دارم
قلبا خوشحالم...

پاسخ:
مه تاب: که قد تمام کرم های عالم دوستت دارم! (فعلا قد تمام دوش های عالم نمی بارم ولی!)
ایشالا همه خوب بشن ؛ شما هم ...
آقا این "او"ی شما یه رزومه از خودش بده بینیم چن سالشه -کلاس چندمه ما ببینیم اگه بچه ی خوبی بود باهاش دوس شیم مثلا !
اینطوری که نمیشه یوهو از آسمون افتاده وسط این وب !
۲۹ اسفند ۹۰ ، ۱۳:۰۵ آنتی بیوتیک
ای کاش بلاگفا هم مث فیس بوک گزینه ی لایک داشت تا زیر بعضی از کامنت ها لایک میزدیم!!!
پاسخ:
مه تاب: خب بچه ها ابتکار به خرج دادن!، توی یه کامنت جداگانه ابراز لایک میکنن! شمام میتونی استفاده کنی از این روش!
۲۹ اسفند ۹۰ ، ۱۳:۱۷ زهرا رجایی
که دوستم داری... کمی بیشتر از دیروز...
که دوستت دارم... کمی بیشتر از دیروز...
۲۹ اسفند ۹۰ ، ۱۳:۴۸ آنتی بیوتیک
خیلی بهتره هر کی به پست هایی که خودش میزاره جواب بده!!
.
اینجوری آرامشش بیشتره!
۲۹ اسفند ۹۰ ، ۱۳:۵۵ آنتی بیوتیک
هر طور راحتیید. ما هم گفتیم بهتره!
.
.
یه پیشنهاد بود! لازم نیست دست به تفنگ بشید!
پاسخ:
ممنون بابت پیشنهادتون.
ممنون از پیشنهادت دوست عزیز ...

ولی خوب خودت که میدونی بعضی جاها باید حرف خانم هارو گوش کرد

مه تاب جان شما نخون اینو
جدیداً نمی دانم مخاطبم کیست مه تاب یا او...
عیبی ندارد. اصلاً چه تفاوت
سال نو هر دوئیتان مبارک
هر روزتان به کام
تبریک و یا حق!!!
پاسخ:
خیلی ممنون.سلام برسونید به مامان اینا!
۲۹ اسفند ۹۰ ، ۱۹:۵۹ آنتی بیوتیک
به "او" :

پرچـمــِمون رو آوردی پایین!!
۲۹ اسفند ۹۰ ، ۲۳:۱۹ آنتی بیوتیک
به "مه تاب":

ببین ، فرق داره.
.
.
خیلی هم فرق داره!
پاسخ:
)
۲۹ اسفند ۹۰ ، ۲۳:۳۹ آنتی بیوتیک
به "او" و " مه تاب":

.
برای اینکه مخاطب معلوم باشه!
مینویسم با کی هستم!!
.
به "مه متاب":
آلرژی رو خوب اومدی!
.
یه چیزای تو "خارج از چارچوب" نوشته بودی خوندیم کــَف کردیم!! الان دارم فــَکـَم رو از روی زمین جمع میکنم.
پاسخ:
چیزی نگفتم که! چه تلفات داده!
۲۹ اسفند ۹۰ ، ۲۳:۵۳ آنتی بیوتیک
به " مه تاب":

یا حرفی رو نزنید یا اگه حرفی رو زدید کامل بزنید !
.
مهم نیست. فکر من شاید زیادی پلیسیه! خواص دانشگاهیه که توش درس خوندم !
پاسخ:
دقیقا متوجه نمیشم چی میگی! چه حرفی رو؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">