بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

نه خلاف عهد کردم..

شنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۰، ۰۹:۰۳ ق.ظ
هو

________

مضطر بودن یعنی این که انقدر بی چاره شده باشی که با هر نفسی که بیرون می دهی، از خدا گشایش گره ات را بخواهی. یعنی از فکرش شب خوابت نبرد. یعنی اشکت دربیاید. یعنی اشکت را در بیاورند...


استاد می گفت؛ باید مضطر بشوید. باید عاجز بشوید. شدم خدا. همان که باید، شدم. حالا نوبت توست.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۱۲/۰۶
بی‌ همگان

نظرات  (۲۵)

شبیه معادله چند مجهولی شده ام اینروزها
هیچ کس حالم را نمی فهمد
أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ

آن هنگام که تمام درهای عالم به روی انسان بسته شده و از هر نظر درمانده و مضطر می گردد ، تنها کسی که می تواند قفل مشکلات را بگشاید و نور امید در دلها بپاشد ، تنها ذات پاک خداوند است

در روایتی از امام صادق (ع) چنین بیان شده که این آیه در مورد مهدی (عج) نازل شده ، به خدا سوگند "مضطر" اوست ، هنگامی که در مقام ابراهیم دو رکعت نماز بجا می آورد و دست به درگاه خداوند متعال بر می دارد دعای او را اجابت می کند و ناراحتی ها را برطرف می سازد ...
خدا خیلی بزرگه. اونی که ما رو آفریده حتما از همه کوچه پس کوچه های زندگیمون خبر داره. با کسی دشمنی هم نداره.
حساب کتابش دقیقه. گاهی می خواد ظرفیت آدم رو زیاد کنه گاهی می خواد آدم رو امتحان کنه.
گاهی خدا اشک آدم رو الان درمیاره چون نمی خواد اشک آدم بعدها طوری دربیاد که کاملا ناامید باشه. خلاصه خداست دیگه و ما بنده ایم. فقط اگر امید داشته باشید حله.
در ضمن گاهی وقتا توی قسمت ویرایش نظرات قسمت درج خط جداکننده را کلیک کنید بد نیست تا این که نظر آدم رو خشک خالی تایید کنی!!
امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السو’....
سلام

امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف سو
سلام
این دو سه تا پست آخر شاید کارتان را راه بیندازد!
یا علی
این که صاحبمان را نمی بینیم اضطرار نیست
این که یه لنگه پا در هوا
پیامبرمان از میانمان رفته
و ولیمان در غیبت است
و همه چیز ایمانمان را نشانه رفته است
و ضعیفیم...

عین اضطرار است...
امن یجیب المضطر اذا دها و یکشف السو
[...]
سلام

امام حسن ع می فرمایند: مصیبت ها کلیدهای اجرند.
شدم ... منم امروز شدم ... طوری که با هر جمله م می گفتم : خدایا ... تورو خدااا ...
۰۶ اسفند ۹۰ ، ۱۹:۳۶ آنتی بیوتیک
اِنقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر دیگه ؟؟؟
.
امیدوارم اتفاق بی افته اون چه که میخوای!!
.
بعدش خداییش بیا بگو واقعا , انقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر ارزشِـشو داشته یا نـــــــــــــــــــه؟؟
.
.
«این پستت همچینی تکراری بودااااااااااااا، قبلا هم اینجوری نوشته بودی!!»
پاسخ:
انگار واسه تفریح نوشتم، میگه تکراری بود!
۰۶ اسفند ۹۰ ، ۱۹:۴۹ زهرا رجایی
اضطرار از عوامل رافع مسئولیت کیفری ست و...!!
خیلی بده که تعداد پسرها از دخترها کمتر شده ....


همه با هم ....
امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السو’....
از اون پستاست که آدم باید لال مونی بگیره!
هر وقت از همه جا ناامید شدید بدونید خدا کارتون رو راه میندازه. فک کنم یه حدیث قدسیه.
۰۷ اسفند ۹۰ ، ۱۴:۵۷ آشیـــــــــل
که همه بر سر زبانند و تو در میان جانی
من الان پارک نتم. یه دختری بیرون روی نیمکت نشسته، من از عینکش شناختم شمائید. شایدم اشتباه میکنم. خیلی وقته تنها نشسته اینجا. غرق در تفکر! یکی از پاهاش رو هم با یه ریتم آروم تکون میده. یه کلاسور هم کنارشه. با شال و کلاه مشکی.

درست شناختم؟
پاسخ:
حالا مثلا که چی؟
الان خدا باید دقیقا چیکار کنه؟
پاسخ:
خدا خودش میدونه باید چکار کنه.
توی لینکام اشتباها آدرس اون یکی وبت رو گذاشتم بود.کلیک که کردم دیدم حذف شده.میخواستم اس ام اس بدم بد و بیراه بگم
پاسخ:
دریغ نفرمائید!
. . .
نقاره می زنند ...
همین طوری گفتم
چرا می زنید؟
پس درست شناختم.
می خواستم بیام جلو سلام کنم.ولی حقیقتش ترسیدم.خیلی گرفته بودید.گفتم شاید برخورد مناسبی نداشته باشید.اونوقت بد میشد.
پاسخ:
حالا چرا آدرس وبلاگتو نمیذاری؟
۰۸ اسفند ۹۰ ، ۱۴:۳۳ زهرا رجایی
اِ... راس میگی، اصلا یادمون رفت
آدم موقعایی که با یکی خیلی داره واسش خوبه، چیزای دیگه رو یادش میره
خودم واست از همینجا با این حال خراب شاهین چه چه می زنم...!
زهره...

پاسخ:
...
م
این از آنهایی بود که دلم میخواست حرف بزنم درباره اش. صبر کردم کهنه شود، بعد.
یک چیزی، یا یک چیزهایی الان در نظرم آمد، شاید هم تماما بی ربط است طبقِ عادت.اما خب میگویم.
یک رفیقی داریم ما، خیلی وضعش توپ بود یک زمانی. بساز بفروش بود. خیلی هم اهلِ دل. اهلِ دل بودن برایِ آدم رفیق میتراشد هی. رفیق ها هم رفاقت میطلبند، پایه بودن و اینها. بعد اگر یکی دوتا از این رفیقهایِ خوبتان از آن ذغالهایِ خوب که معرف حضور هستند داشته باشند، از آن به بعد به شما میگویند معتاد. به همین راحتی. دوستِ ما معتاد شد. پایه بودنِ برایِ رفقا و خرج ذغال و سفر و تفریح و اینها، میتواند میلیاردرها را هم به کوچه پس کوچه هایِ شوش بیاندازد. انداخت. رفیق ماشینها و حسابها و خانه هاش را به باد داد. نه، به دود داد. یک خانه ی 60متری در حوالیِ منریه براش ماند. برایِ خودش که نه، برایِ همسرش. همسر نفروختش. نگه اش داشت. رفیقِ ما کارش به کارتن خوابی رسید. میگوید کیلومترها راه پیاده رفته برای آنوقتهایِ بدبختی، برای ... . فلاکت را در معنایِ اصلیش دید این آدم. حالا تعریف میکند که یکبار از بس درد داشت، پسرِ کوچکش را که داشت میبرد مدرسه به یک غریبه سپرد و رفت پیِ مواد. حالا میگوید: من حتی پاره از بچه م گذشتم و دادمش کسی که شاید الان بهروز را دیگر نداشتم!
بعد، رفیق رفت که ترک کند. رفت کمپ. اولین حرفشان این بود که "باید به عجز برسی، بعد بیای اینجا". رفیق عجز را برایشان گفت.
حالا تو، میدانی رفیق؟ میدانی، عجز نقطه ی عطفِ زندگیِ تمامِ آدمهاست. هرچه عاجز تر، آنچه بعدش میابی عزیز تر. بگذار برات بزرگترین عجزها را بخواهم از خدا. بعدش را که بقولِ خودت، خودِ خدا میداند. من به این سمتِ قصه کار دارم.
...
...

مولوی حق دارد که میگوید:
اگر درمان تویی، دردم فزون باد.
هر جوری این قصه را نگاه کنی درست است ها. دیده ای شبی که داری تویِ تب میسوزی، فرداش دنیا چه لذتی دارد؟ اصلا من بچه که بودم، یک آزاری داشتم. شیطنت میکردم به عشقِ اینکه ابوی گوشم را بپیچاند، بعد گریه ام که گرفت بپرم بغلش. آن آغوش ها گرم ترین لحظاتِ زندگی من اند. میدانی؟ حالا هم انگار از سرِ همین آزار است که بچه کوچولوهایِ دورو بر را اخم میکنم، بعد لب ورمیچینند به آغازِ گریه و آنوقت ... .
قصه بی شک همین است. زمینی نگاهش کنی، یا آسمانی. میشود حافظ را در هر دو به کار بست که:
عتابِ یارِ پریچهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافیِ صدجفا بکند
این قصه حقیقت دارد.
رفیقِ ما حالا ترک کرده. با پسرش، در تیمِ کوه نوردیِ مایند.


حالا ما این را عمومی مینویسیم، اما شما خصوصی نگه دارید.


نشانی تان چرا همچین شد یکهو؟ آن نشانی قبلی را کلیک کردیم، نوشت یک همچه چیزی در بلاگفا نیست. رفتیم یک نگاهِ دیگر انداختیم در وبلاگ خودمان، دیدیم بله! خب، خیر باشد به امید خدا.
آقا برقرار و روبراه باشید به امید خدا
یاحق

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">