بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

۱۵ مطلب در مهر ۱۳۹۰ ثبت شده است

هو

__________


"دلم گرفته برایت" زبان ساده ی عشق است

سلیس و ساده بگویم : دلم گرفته برایت...

«منزوی»


 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۰ ، ۱۱:۴۲
بی‌ همگان
هو

_________

همیشه وقتی حرف از یک درد اجتماعی زده می شد، تنها راه حل را «کار فرهنگی» می دانست. خیلی اصرار داشت.طوری که گویا تنها داروی پیشگیری و درمان ِ همه بیماری ها همین «کار فرهنگی» کردن ست.

بزرگترها و پیشکسوتان که کمی در این کارها، دستی داشتند، گوشزد می کردند که بهترین و البته سخت ترین راه همین ست.می گفتند که آسان نیست شیوه ی زندگی یک عده آدم را که دیگر بچه هم نیستند،تغییر دهی.

اما او دیگران را به کم کاری متهم می کرد و این حرف ها را توجیهی برای ناتوانی آن ها می دانست.

حالا سری توی سرها درآورده. وارد جامعه های کوچک و بزرگ شده. آدم ِ دغدغه مندی هم هست. دست روی دست هم نمی گذارد. خیلی زود بین مجامع و کانون هایی با سمت و سوی فرهنگی جایی برای خود باز کرد.. اتفاقا در عین مدیریت خوبی که دارد، یک عمله ی فرهنگی پای کار هم هست. با کمترین امکانات هم کار خودش را می کند و بهانه نمی آورد.

اما .. حالا بعد از مدت نه چندان زیادی که همه جوره خودش را وقف کرده بود، به نتیجه های تلخی رسیده.

تقریبا هر روزی که از کانون بر می گردد، اعصاب درست حسابی ندارد.. اکثرا توی خودش ست و فکرش درگیر.

با ناراحتی می گوید؛ «کانون دارد از هم می پاشد. جایی که این همه خون دل خوردیم برای برپا شدنش دارد از بین می رود. می گوید پول نداریم برای ادامه کار، کمتر سازمان و اداره ای اعم از دولتی و خصوصی برای کار فرهنگی بودجه می دهد. می گوید، مردم و مسئولین اهمیت کارمان را درک نمی کنند.همکاری نمی کنند.» . و هزار گله و شکایت دیگر.

این ها را حالا خوب می فهمد. با اینکه به «جنگ ِ فرهنگی» اعتقاد دارد اما تقریبا خودش را ناتوان می بیند..

روح ِ بزرگی دارد ولی..از پا نمی افتد..


توصیف اوضاع یکی از نزدیکان بود که سرش درد می کند برای جهاد!

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۰ ، ۱۶:۴۸
بی‌ همگان
هو

__________

هر مکان خاصی، آدم و همراه ِ خاصی هم می طلبد.

مثلا با دوستی باید سینما رفت با دیگری انجمن شعر.

با یکی پارک و با یکی دیگر کافه.

حرم هم آدم ِ خودش را می خواهد.

البته جاهایی هم هست که باید تنها بود. من به ندرت کسی را برای رفتن به جمکران دعوت می کنم به همراهی. چون ترجیح میدهم تنها باشم.

دوستانم را سرند کردم و می دانم که برای کجا باید با کدام شان باشم.

اما دقت که می کنم، تا به حال از طرف دیگران، برای هرجایی پیشنهاد داشته ام. بیشتر که دقت می کنم، همیشه اگر مانعی نداشته باشم، همه ی پیشنهاد ها را می پذیرم. سازگاری با محیط و آدم ها، ویژگی مهمی ست که دوستانم فکر می کنند من دارم. اما حالا بعد از سال ها همیشه در دسترس بودن، به این رسیدم که نباید خیلی هم انعطاف داشت. باید کمی هم طاقچه بالا گذاشت.! باید گاهی بی معرفتی کرد، گرچه بی معرفت نباشی. باید گاهی نبود. که حالا که دلت تنگ ِ خاطره بازی و جمع های صمیمی ِ آن هاست، همه برایت پرمشغله و غیرقابل دسترس نباشند..     


- اینجا کویر داغ و نمک زار شور نیست/ما روبروی پهنه ی دریا نشسته ایم

 شب میلاد بانو،هیچ چیز مهم نیست.حتی عمیق ترین دردها.


۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۰ ، ۰۰:۵۶
بی‌ همگان
هو

__________

رئیس جمهور که بشه احمدی نژاد، عاشقم (عاشق هم) میشه محمد!!



از افاضات ِ عموی گرامی بعد از شنیدن خبر عاشقی ِ محمد(یکی از پسرای فامیل)

قابل ذکره که به عقیده عمو، محمد واسه عاشقی ساخته نشده!و اصلا بهش نمیاد!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۰ ، ۱۸:۰۴
بی‌ همگان
هو

________

کنجکاوم بدانم اولین بار چه کسی مُهر ِ رمانتیکی و عاشقانه بودن را به پیشانی ِ فصل ِ نجیب ِ پاییز زد.

بهرحال پر بی راه هم نگفته گویا!


درست یادم نیست،اما احتمالا اولین بار که دلم سُر خورد و لرزید، روی زمین ِ خیس و بارانی پاییز بود.


دلیلش هر چه که هست، بی انصاف گاهی ویرانگرتر از اردیبهشت، آدم را هوایی (حوّایی) می کند..



* : با پاییز نبودم.


- پاییز را

         به هیچ می‌انگارد

دستی که دست‌های ترا دارد.

«سیدعلی میرافضلی»

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۰ ، ۱۶:۱۱
بی‌ همگان