دستکش مخملی روی دست چُدنی!!!
________
اتفاق جالب و هیجان انگیزی ست که دوست مجازی ات را که تا قبل از این دنیا، هیچ ربطی به تو نداشته و صرفا این وبلاگ بازی ها باعث آشنایی تان بوده، از نزدیک هم ببینی. احیانا قبل از دیدنش برای خودت تصوراتی هم داشته ای. توی ذهنت برایش قد و قواره و چهره ساخته ای.
امروز یک دوست ِ اصفهانی مهمان ِ من و زهرا بود. خب من خیلی تصور خاصی نداشتم.نه از چهره اش نه از تیپ و طرز رفتار و این ها. ولی دیدنش تجربه ی خیلی جالبی بود. گرچه بار اولم نبود که دوستان ِ مجازی ام را می دیدم. که تقریبا تا بحال همه ی بچه های همشهری را دیدم از دور و نزدیک. اما خب کسی از شهر دیگر بیاید اینجا و ببینی اش، جور دیگری ست. مخصوصا که اصفهانی هم باشد، که ما کلا به اصفهانی جماعت ارادت خاصی داریم!
چندمین نفری بود که بعد از دیدن و آشنا شدن از راهی غیر از نت، می گفت که اصلا فکر نمی کردم اینطور باشی! فکر میکردم بزرگتر باشی! فکر میکردم خیلی مذهبی تر باشی! اصلا فکر میکرم یک شکل دیگری باشی!!و از این حرف ها...
خلاصه که تا اینجا چیزی که دستگیرم شده، اینست که من آدم بسیار دورویی هستم!!، که من ِ مجازی ام با حقیقی تفاوت دارد! کم کم دارد از خودم بدم می آید.! این در حالی ست که همیشه حس کردم که خودم بودم.نه بیشتر نه کمتر. این را زهرا هم تایید میکند. که خوب مرا می شناسد. گرچه یک زهرای دیگری که مرا خوب تر می شناسد، حرف بقیه را تایید می کند!!
حالا این ها که مهم نیست.مهم همین ست که این دیدار واقعا حالم را خوب کرد. البته دیدارهای دیگری هم هست که خوشحال ترم می کند!!!
حالا من کی بیام خوشحال ترت کنم؟
رفیق ِ اصفهانی کی بود؟طیبه سادات؟