کنون که آمدیم تابه اوج ها مرا بشوی با شراب موج ها مرا بپیچ در حریر بوسه ات مرا بخواه در شبان دیر پا مرا بخوان مرا دگر رها نکن ... مرا از این ستاره ها ... جدا مکن ... ! ..... همه چیز یه دور توی ذهنم مرور شد ... همه چیزهایی که هنوزم ادامه داره و خدا کنه که ادامه داشته باشه ... ممنون ...
سلام خیلی وقت بود که به این اندازه به مغز و هوش خودم شک نکرده بودم... البته بعد از خوندم کامنتا یه چیزایی دستم اومد. حال این روزای خیلیا خوب نیست ، مشکلات زندگی شخصی مون کمه، وضعیت مبهم سرنوشت اینده مون هم اضافه شده. خدا به هممون رحم کنه.
قبول کن که اگر کشته بودی ام نیلو/ خدا دوباره به این زندگی امان می داد... بعدنا که یه روزی این شعرو واست خوندم، میفهمی چقد زنده بودن مهمه... اصولا فرقی ام بین زندگی و زنده بودن نیس همین چیزی که "هست"... اسمش هیچ مهم نیس
کلی امیدو و آرزو دارم واسه بعد امتحانا... زهره دیشب خواب اون روزامونو رو دیدم... صب که پا شدم داشتم دق می کردم از دلتنگی... اما هیچی به تو و هیچکی نگفتم...