«بهمن» هوار شد روی سرم.. آرام باش دیگر!
________
خیلی وقت بود برای خودم «بهمن» 90 را برنامه ریزی میکردم.منتظرش بودم. فکر میکردم اتفاق های مهم خواهد افتاد.تاثیرگذار. سرنوشت ساز. اما، حالا، درست شب ِ قبل از اولین روز ِ بهمن، یک دنیا اتفاق و حال و هوای ِ غیرمنتظره برایم پیش آمد. غافلگیر شدم.فکرش را هم نمی کردم. به خیلی ها گفتم؛ می دانند، از غافلگیر شدن متنفرم. یکی ش خود ِ خدا. ولی غافلگیرم کرد. گرچه الان می گوید؛ خودت باعثش شدی. راست می گوید خب.
شب قبل از اولین روز بهمن ِ 90 برف آمد. اما من در اتاق سیل زده شده بودم. انقدر، که حتی نتوانستم خودم را نجات دهم و به تماشای برف بروم. چندین و چند پیامک، با اشکال ِ مختلف برایم آمد و به دیدن و لذت بردن از برف دعوتم کرد. اما من ندیدم. همیشه باران را دوست تر داشتم. گرچه شوق ِ دیدن ِ سفیدی برف را نمی شود منکر شد.مخصوصا اگر برف ِ بهمن ماهی هم باشد. اما بارش ِ نفس گیر ِ داخل اتاق رخصتم نداد...
حالا بعد از چندین ساعت رفتم بیرون. که اثری از ذره ای برف نبود. هوا همان هوای دیروزی است و آسمان همان آسمان همیشگی. همه دارند زندگی شان را می گذرانند طبق روال معمول. هیچ چیز عوض نشده. توی هیچ روزنامه و رسانه ای هم از تلفات سیل ِ دیشب حرفی به میان نیامده...
زیباست.......