بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

پیاده روها / جامعه شناسی / و شاید تنهایی

دوشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۵۳ ق.ظ

هو

-

 

من شاید برعکس خیلی از آدم ها بعد از سفر هیچ حرفی برای گفتن ندارم تا چندوقت. خودم هیچوقت نفهمیدم چرا.

چیزی که الان توی ذهن خالی م هست، اینه که میدونم دلم زمستون میخواد و هوای سرد و پیاده روی های طولانی دوستانه. از وقتی اغلب رفت و آمد هام با ماشین شده، خیلی چیزا رو از دست دادم. مثلا دیدن مجید و ترازوی جلوی پاش توی پیاده رو. و از اینکه مدت هاست لای شلوغی آدم های پیاده وول نخوردم، غمگینم.

و صدالبته که این غمگینی ذره ای از وابستگی من به ماشین ِ عزیز ِ همیشه در دسترس ِ بابا کم نمیکنه! و همین، غم بیشتری روی دلم میذاره..

 

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۲/۰۵/۲۸
بی‌ همگان

نظرات  (۸)

۲۸ مرداد ۹۲ ، ۱۷:۵۴ مـَـ ه جَـبـیـטּ
همچین چسبناک هم نیستااا .. اینکه تو این گرما منتظر تاکسی واستی .. یا پیاده اینور و اونور بری ..

همون ماشین ه همیشه دسترس رو قدر بدون ...

اما، پیاده روی تو شب های تابستون .. صبح های اسفند ماه و اوایل ه بهار از کوچه هایی که بوی بهارنارنج میدن ..
یا غروبای پاییز ..
بِ گمونم خیلی قشنگــ ه :)
پاسخ:
من آخه قبلنا اصولا از اون آدمایی بودم که به وسیله نقلیه ی شخصی اعتقادی نداشتم!


به پیاده روی صبحانه هم که کلا اعتقاد ندارم همچنان! 
ای بابا
این طوری که فایده نداره
آدم شب می خواد بخوابه با دل ش بحث ش میشه
پاسخ:
این بحث کردنا هم واسه اولشه
بعدا میشه عادت
غروبو، یا باید پیاده‌روی کنی، یا بترکی. من خیلی وقته فقط دارم می‌ترکم! تازه می‌تونی‌م بخوابی. که نتیجه‌ای جز جنون نداشته و نخواهد داشت!
پاسخ:
البته که ترکیدن وقت و موقع نداره..
خوبه که هستی
دائم در سفر باشی
ولی من هیچ رقمه  حاضر نیستم پیاده روی و اتوبوس سواری وحتی منتظر تاکسی موندن رو با ماشین پدر عزیز عوض کنم.
پاسخ:
خب این خیلی خوبه.
منم دقیقا وقتی فکر کردن رو گذاشتم کنار که پیاده روی هام کم شد !
پاسخ:
من البته از پیاده روی هام چیز خاصی درنمیومد! چون فقط حرف میزدیم!
اگر ماشین‌ها نبودند، احتمالا دیگر از آن بچه‌ها و ترازو‌های گوشه‌ی خیابان و حسرت بی‌ماشین زندگی کردن هم خبری نبود
قانون‌های دنیا این‌شکلی ست
پاسخ:
همینطوره..
ما یه چن سال پیاده رویای شبانه اصن جزئی از وجودمون شده بود
بعد که اومدیم تو دنیای آدما دیگه کم کم همه چی یادمون رف
پاسخ:
اون چن سالی که میگید احتمالا همون پشت کوهها زندگی میکردید هنوز.
۰۱ شهریور ۹۲ ، ۱۸:۵۱ خارج ازچارچوب
من توی هر فصلی باشم هوس فصل بعدی رو میکنم شما دو قدم جلوتری گویا!
پاسخ:
من هر فصلی باشم هوس زمستون میکنم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">