بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

از لذتی که می بریم..

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۱، ۱۱:۳۲ ب.ظ
هو

_______

یک سال پیش که باید یادتان باشد!، که گفتم اینجا نارس متولد شده. بخاطر یک دوست. توی این یک سال همین بچه ی نارس، پیر شد! پیرم کرد! پیری زود رس. از خانه ی قبلی فرار کرده بودم. دقیقا یادم نیست برای چه. اما اتفاقات بدی که در اینجا افتاد ذره ای ش را آنجا نداشتم. با این حال اینجا را دوست تر دارم. با همه ی تلخی هاش. گرچه دیگر مثل قبل ها وابستگی ای ندارم. یعنی اگر بخواهم میتوانم همین حالا حذفش کنم. - این حرف برای من یعنی خیلی - مثلا حالا بی هیچ محدودیتی می توانم روزها سرک نکشم توی اتاق هاش. به همسایه هاش. اصلا هم سخت نمی گذرد. از این بابت خوشحالم. خوشحالم که کنده شدم. طوری که روزی فکرش را هم نمی کردم.

الان دقیقا نمیدانم هدفم از گفتن این حرف ها چیست! مثل همیشه که بی هدف چرت می نویسم اینجا. الان فقط می دانم که دلم مطهره را می خواهد - با تمام وجود یاسی را دوست دارم - مرام طیبه را هی میزنم توی سر معرفت خودم. بلکه یاد بگیرد - تولد سیروس خلیلی را هی توی ذهنم مرور می کنم که یادم باشد تبریک بگویم - از جلوی حرم حتی رد هم که بشوم مانا و پشت کوه ها و سدمهدی و چند نفر دیگر را دعا می کنم - دلم تنگ ِ زهرا ست که کی بشود دوباره بلیط گرگان قم بگیرد - گاهی که دلم بگیرد جزء هشت ِ سدمحمد را گوش می کنم - و همیشه از صیاد ذکر خیر می کنم با فائزه - و خیلی چیزهای دیگر که از حوصله ی کیبورد خارج است.. همه ی این ها که گفتم خاطراتی برام ساختند توی این یک سال و دو سه سال قبل ترش در خانه ی قبلی که می توانم تلخی ها را نادیده بگیرم..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۳/۱۰
بی‌ همگان

نظرات  (۲۲)

خیلی رضایت بخشه که آدم حس کنه وابستگی و عادت طولانیش دیگه نیست.
حس خوب رُشد
پاسخ:
همه بالاخره به این حس خوب میرسن یه روزی
یکی از پست‌هایی بود که از خوندنش لذت بردم نه بخاطر اینکه ازم اسم بردی نه!
بخاطر حال و هوای ِ موقع ِ نوشتنت..
که باعث شده بود من یه حسّ خوب بگیرم از جمله‌هات!
+
رفیق! دعا کن ما هم کَنده شیم از تمام تعلقاتی که صدمه زده به سیستم ِ زندگی‌مون
+
من هم دلتنگ ِ مطهره‌ام..
پاسخ:
خوشحالم که حس خوبم منتقل شد
۱۱ خرداد ۹۱ ، ۰۱:۴۳ سیده مطهره
هوالعشق
سلام موجود دوست داشتنی و پایه! :)
راستش را بخواهی غصه های روی دلم تلنبار شده و هر از گاهی اضافاتش از چشم هایم سرازیر میشود اما این بین، دل گرم میشوم به دعاکردن های رفقا و احوال پرسی هایشان و پر میشوم از حس های خوب و ناب ...
.
یک نیمه شبی، به دلیلی، وب را حذف کردم اما حواسم نبود به دلتنگی بعدش برای هوالعشق و همسایه هایش. برای "همسایه هایش". حواسم نبود که دلم خیلی کوچکتر از اینهاست که هوالعشق را سپید ببینم با جای خالی ِ همسایه ها!
.
من از همین بچه ی نارس تو،‌کلی رفیق خوب پیدا کردم. طیبه و یاسی و زهرا و رها و مابقی که شرمنده ی لطف شان هستم.
.
یک وقت هایی خوشحالی و غم مخلوط می شوند و نتیجه اش میشود سکوت!
خوشحالی از داشتن اینهمه دوست که ندیده دوستشان داری و غمی که اصلا گفتنی نیست. قلمم به نوشتن نمیرود مابقی را از سکوتم بخوان ..

+تشکر مجدد از همه ی همسایه ها

پاراگراف دومتون مجموعه ی کیف ها و خروجی ها و تاثیرات شیرین دنیای مجازی بود !
همین خیلی خوبه خب ./
پاسخ:
منم همینو میگم
۱۱ خرداد ۹۱ ، ۰۶:۵۴ آنتی بیوتیک
بلاخره همه یه روز کنده میشن!
پاسخ:
منتهی هم دیر و زود داره هم سوخت و سوز!
اوووووووووووووووووووو پس تازه کاری رفیقم
.
.
خیلی حس خوبیه دل کندن
باور کن
خوشحالم که به این نقطه از زندگیت رسیدی
.
.
.
من بیشتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتررررررررررررررررررر از تو دلتنگتم زهره
پاسخ:
تو چی تازه کارم؟
تو دل کندن و اینا دیگه
.
.
.
من قم می خوام .. بوستان نجمه حتی
پاسخ:
یه هفته س نرفتم. زمستوناش رو بیشتر دوس دارم
هنوز منتظرم یه کارت دعوت از طرفت بیاد
بریم بستنی بخوریم حتی

پاسخ:
دیگه یه بستنی که کارت دعوت نمیخواد! (یکی که خودشو زده به اون راه!)
( نگاه مرموز )
.
.
.
.
ینی هی دلم می خواد حرفی که اون شب زنگ زدی بهم ، بهت گفتم خفن بود
رو اینجا بگم یکم بخندم
هی می بینم نمیشه
تأیید نمی کنی که
پاسخ:
ینی همچین آدمی هستی واقعا؟!
آره دیگه بهرحال
از وقتی از قم اومدم اینطوری شدم
.
.
.
زهره سعادتمند رو میشناسی؟!!
پاسخ:
چقد اسم و فامیلیش خوشگله!
۱۱ خرداد ۹۱ ، ۱۳:۵۲ زهرا رجایی
ما هم که اینجا بوق
پاسخ:
اینجا فقط از مجازی هایی که واقعی شدند نام برده شد.
مرسی! :)
پاسخ:
هنو که تبریک نگفتم! :)
دمای دم حضرت عالی بالا.. اختیار دارید!! :)
پاسخ:
خوشمان آمد!
سلام
خیره ان شاء الله
یا علی
سلام
ما هم که اصولاً جایی نداشتیم!
یعنی روانم مناسب انگل اجتماع شدنه!
ما هم دم دمای کنده شدنمان است... با آهنگ دی ری ری ری ری با حرکات ممتد کشیدن ویولن روی دست و صورت!!!
خیلی خوبه که اینجوری کنده شدی!!!
ئه خاله مام یه سالمونه!
پاسخ:
خاله جون ما دیگه چهار سال مون داره پر میشه!
پس باید متشکر اون دوست باشید که باعث تولد اینجا شد هرچند نارس.که این همه خاطرات خوب براتون ساخته.
دل کندن هاتون ادامه دار...
پاسخ:
منم مجبور شدم باشم. گرچه اون بعد از یک سال بخاطر یه نفر دیگه برگشت. دنیا اینطوریه دیگه..هعی (چرا این حرفا رو اینجا میگم!. یهو سر دلم باز شد!)
منم به صورت معجزه آسایی کنده شدم . در حدی که حس تایید کردن کامنتا رو هم ندارم
فقط تو دانشگاه بین کلاسا وقتایی که حوصله رفقا رو ندارم میرم سایت و کامنت جدیدی اگه باشه میخونمش و بعد هی فکر میکنم جواب بدم یا ندم بعد میبینم که هیچ جوری حسش نیس بعد بیخیال میشم پا میشم میرم ! یعنی در این حد !
اصلا پایی بزنیم یهویی همه باهم قید این فضای مجازیو ؟
پاسخ:
بعد اونوقت چجوری غیبت کنیم؟! اصن غیبت کی رو بکنیم؟!
صدای باقالی ِ یواش ....
۱۲ خرداد ۹۱ ، ۱۴:۳۶ زهرا رجایی
چه خوب یادمونه...
چه خوب...


به هرحال خب آدم عقده ای میشه وقتی ازش نامی نمی برن!

به نکته ی خوبی اشاره کردی !!
البته اگه خودمون نباشیم غیبت اونایی که هستن رو که میتونیم بکنیم . یا حتی اونایی که قبلن بودن !
اما خب مشکل اینجاس بقیه ممکنه نتونن به راحتی غیبت ما رو بکنن . برا همین بهتره بیخیال این ماجرا شیم !!
پاسخ:
پس کنسل!
حس خوبی دارم وقتی می خوانمت ... می خوانمش ...
حس خوبی که یک عاشقانه ی آرام به آدم می دهد ... شاید ...
شاید واسه این مطلب خیلی زودتر باید یک کامنت می ذاشتم اما واقعاْ ندونستم چی باید بنویسم دقیقا مثل الان...


ممنونم بابت ذکر خیرتان
فذکرونی ذکر کثیرا...


یا حق!!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">