زیـر ِ تـیــغ!
_________
( زن در سکوت محض پشت میز مطالعه نشسته و مثل کسی که می خواهد به زور کلمات ِ کتاب ِ پیش روی اش را در ذهنش فرو کند؛ سرش را میان دو دستش گرفته و پای راستش را با ریتم تقریبا تندی تکان می دهد. طوری که پنجه اش روی زمین است و پاشنه اش را بالا و پایین می کند. بعد از چند دقیقه با حالتی بی قرار و کلافه سرش را بالا می آورد و با لحنی جدی و از روی استیصال می گوید: )
- نمیذاری درس بخونم..
( مرد که گویا همزمان داشته به همین مسئله فکر می کرده، بدون درنگ و بلافاصله پس از تمام شدن جمله ی زن، جواب می دهد: )
- مگه تو میذاری من درس بخونم؟ درس به کنار. نماز نمیذاری بخونم! خوابم که ندارم از دستت. تازه خوابم م که میبره توی خوابم ولم نمی کنی!
(زن که انگار دقیقا همان چیزی را که می خواسته، شنیده؛ مصمم و پیروزمندانه می گوید: )
- ما جز آزار و اذیت چیزی برای هم نداریم! اصن از اولشم به درد هم نمی خوردیم!
(مرد با شنیدن این حرف های زن محکم از جایش بلند می شود و به سمت زن می رود... )
+مرد هنوز به زن نرسیده که پرده بسته می شود.
*عنوان : زیـر ِ تـیــغ ِ ممیـزی!