بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

پرسه تا دغدغه های مطرود ذهن..

پنجشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۱:۱۸ ق.ظ
هو

ــــــــــــــــــــــ

نقره داغ، حال و روز یک مرد عاشق است
مرد عاشقی که
فکر می کرد
چون عاشق است،
معشوقه اش هم باید به همان اندازه
عاشقش باشد.


تقدیم به همه ی کسانی که از ابتدای قصه اشتباهی بودند و دوستی که حالا دوران نقاهتش را می گذارند و به تازگی خودش را در دعاهایم جا کرده..

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۱/۰۲/۱۴
بی‌ همگان

نظرات  (۱۷)

چقدر تلخ
پاسخ:
شدت تلخی ش قابل کنترله
اینا دیالوگ های حذف شده ی مهران مدیری تو سریال " مرد هزار چهره " بود؟
پاسخ:
شاید
تو کامنت قبلی فراموش شد.
.
الکی قاطی نکنی!
پاسخ:
- از خودم ناامید میشم از این حرفا که میشنوم! -
کدوم حرفا؟
پاسخ:
همین که قاطی نکن و مانا میگه ترسیدم بهت بگم اومدم قم و فک نمی کردم اهل ابراز احساسات باشی و .. اینا.
نسبت به این متن معترضم! همین!
پاسخ:
اعتراض وارد نیست!
حتی ابلیس حق اعتراض داشت، چه رسد آدم! [ بازیچه ای نیستم! و نخواهم بود، صرفا در دفاع تفکرم حرف زدم ]
پاسخ:
و کاش تر که همیشه در دفاع از حق، حرف بزنی. همیشه.
فکر میکرد ...!
پاسخ:
نکته ش همین جاس!
بیشتر برای یک زن صادق می دونم تا یک مرد...
آقا ما تسلیم...حرفمونُ پس می گیریم...
پاسخ:
زن و مردش خیلی فرقی نداره.
و زندگی امروزه ما آدم ها چقدر از این اتفاق ها توش هست..
بیشتر چیزاش یه سویست...

امیدوارم این دوستت هم دوران نقاهتش زودتر سپری شه..
هه!

چه آسون!
پاسخ:
سهل ممتنع!
سلام
فکر!
یا علی
حاجی ما آخرشم نفهمیدم عاقبت ِ اینایی که از اول اشتباهی میشن چی میشه؟
مدیونی فکنی خودمو میگم!
پاسخ:
یذره ش تقصیر خودت بوده. یذره ش طرف مقابلت. یذره ش هم تقصیر هیچکس نیست!
فکر می کنم گاهی اوقات لازمه بحثی تبیین شود، چون وب شما را پیگیر بوده ام. بر خود تعهد می دانم که منظورم را جامع و شامل بیان کنم چراکه انتظار گزاره ای چون دو خط آخر جواب به نظر قبلی ام نداشته ام! و در ادامه در پایان معترضی یم را روشن می کنم. بلکه برای صورت نگرفتن عدم سوء تعبیری از جانب شما یا خواننده ای.

اگر همه اینطوری فکر می کنند که اشتباه فکر می کنند. و باز اگر " فقط " اینطوری فکر می کنند اشتباهی تر فکر می کنند! البته منظورم از این دو جمله در صورتیست که ایشان حق را بر مبنای حقیقت تلقی بکنند. چرا که در این اوقات مطلق گرایی نتیجه می شود و عدم تصمیم گیری درست و با انصاف خروجی اش است.

در خصوص حقی که مدنظرم بود(اشاره به قید شیطان): منظور کفی از حق، آنهم از نوع طلب شدنی اش است یعنی حقی که جزء حقوق وجود هر فرد است نه حقی که در مرحله کشف حقیقتی باشد و نهایتا بشود روی آن قضاوت کرد. پس من اینجا اساسا ادعای تفکری که گویای حق شناسی صحبتم باشد نکردم و نمی دانم شما به چه علت قید " کاش" را می آورید!
اما می دانم جنس سخن تان چیست که برایم ارزشمند، از این منظر که حق مورد اشاره تان در بند آخرتان در جواب به نظرم را بیش از حد ، از دغدغه های خود می دانم و سعی ام بر رعایتش و منکر خطایم در راه تاملم به پدیده ای هم نمی شوم و ادعای خاصی بر حق بودن ندارم کما اینکه همیشه تعریفی خاص برای دغدغه ی خود، مثلا به اصطلاح: "عدالت انسانیتی شخص از ارتباط عواطف و احساسات انسان ها " در ذهن دارم.
دوست داشتنیست، از این منظر که فکر می کنم این بزرگ منشی ارزشمندیست که کسی حالت رفتاری ایش را که در آن حرف از دعا می زند را صادقانه بازگو بکند.

اما در مورد اعتراضم، که صرفا جنسش ساختاریست و به این دلیل بود که ظاهر کلمات متن، بدون احتساب دو خط آخر پانوشت تون نسبت به یک مرد، (با احترام به نیت شما و صحبت تون) دارای لحنی که محترمانه به غرور مرد و شخصیت رفتار عاشق پیشگی اش باشد؛ نیست. و آزردگی خاطرش را به بار می آورد.(و حتی اگر نویسنده مرد بود و نسبت به زنی چنین می نوشت باز چنین حسی داشتم) بنابراین منظور حق م نه در کشف حقیقت بود. بلکه به روش ابراز پست تان معترضم.

(گرچه فکر می کنم با شما در خصوص تعریف حق اعتراض و حق حقیقت، از پدیده ی مورد اشاره پست تون، هم عقیده باشم و مخالف ماجراجوهای خاص علی الخصوص از نوع ایرانی! در این زمینه هستم)
پاسخ:
احترام خیلی خیلی زیادی برات قائلم. همین.
بحث فلسفی شد. ولی یه چیزی حق دارم بگم آیا؟ این‌که فکر می‌کنم نمی‌شود یک دونفر خیلی به هم وابسته بشوند یا مثلن همان عاشق که شما گفتی، بعد اشتباهی باشند. من نمی‌توانم فکرش را بکنم.
پاسخ:
توی عشق شان اشتباهی بودند. اشتباه فکر می کردند که عاشق اند.
داریم؟! [با صدای یزدانِ‌ فتوحی در پارکِ علّت]
پاسخ:
داریم!
من هنوز مؤمن‌م که نداریم. حتا اگر ببینم هم باور نمی‌کنم به این غلظتی که شما می‌فرمایید باشد.
پاسخ:
کاش هیچوقت نبینید اصلا.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">