بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

هو

________

برای شرکت در همایشی رفته بودم به یکی از دانشگاه ها. موقع برگشتن که داشتم توی محوطه قدم می زدم تا برسم به در خروجی دانشگاه، صدای دونفر را شنیدم که روی نیمکت نشسته بودند و راجع به وبلاگ من حرف می زدند! یعنی اسم وبلاگ و نشانه هایی را شنیدم که مطمئن شدم در مورد خودم است!

حالا حس کنجکاوی ام به شدت تحریک شده بود اما جرات نمی کردم جلو بروم و پرس و جو کنم.


اگر دانشگاه خودمون بود، الان از آشنایی کامل مون می نوشتم. اما جوّ دانشگاه مذکور این اجازه رو نداد!

۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۱ ، ۱۲:۲۴
بی‌ همگان
هو

_________

همیشه وقتی از آدم ها چیزی می خواندم یا می شنیدم در مورد نارفیقی و خنجر از دوست و این حرف ها؛ فکر می کردم باید یک اتفاق خیلی بزرگ و به شدت تلخ باشد که کدورتش تا آخر عمر از دلت بیرون نمی رود. فقط می شنیدم. تجربه نکرده بودم. برای همین نظر خاصی هم نداشتم. اما حالا می فهمم آن اتفاقی که اسمش نارفیقی ست، حتما نباید خیلی بزرگ و پر سر و صدا باشد. حالا می فهمم که کوچکترین ضربه ها هم چون از نزدیک ترین هایت هستند، زخم های کاری به جا می گذارند که تا اعماق ته ات را می سوزاند! که هربار حتی با تک زنگ های هر روزه اش و با افتادن تصویرش روی صفحه گوشی ات، دلت می گیرد. و هی با خودت فکر میکنی من برای هرکس هرچه بودم برای او رفیق بودم. آدم ها از رفیق شان توقع قضاوت و مصلحت اندیشی ندارند. آدم رفیقش را همیشه کنار خودش می خواهد. نه در مقابل. آدم دلش میخواهد اگر یک نفر توی دنیا قرار است بفهمدش، آن کس، رفیقش باشد. آدم وقتی حتی رفیقش هم نفهمدش، بغض می کند. آدم دلش می گیرد وقتی رفیق قدیمی و صمیمی اش توی چشم هاش نگاه کند و بگوید... اصلا رفیق آدم باید گاهی هیچی نگوید. فقط کنارت باشد. هیچ نگوید. آدم دلش میخواهد بتواند از بین آدم ها یک رفیق واقعی و همیشگی پیدا کند. اما نمی تواند... نمی شود


اگر طعم رفاقت نچشیده بودم این همه دردم نمی آمد...


۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۱ ، ۱۹:۴۴
بی‌ همگان
اجازه هست به خانمتان نگاه کنم ؟

جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مودبانه گفت : ببخشید آقا من میتوانم یه کم به خانم شما نگاه کنم و لذت ببرم ؟

مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود ، مثل آتشفشان از کوره در رفت و میان بازار و جمعیت یقه ی جوان را گرفت و عصبانی ، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود ، اورا به دیوار کوفت و فریاد زد :مرتیکه عوضی،مگه خودت ناموس نداری .... خجالت نمیکشی ؟ (سانسور)

جوان اما، خیلی آرام ، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و واکنشی نشان دهد ، همان طور مودبانه ادامه داد .

خیلی عذر میخوام ، فکر نمیکردم این همه عصبی و غیرتی شین ، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت میبرن ، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کنین ، از خیرش گذشتم .

مرد خشکش زد ، همان طور که یقه جوان را گرفته بود ، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد ....

-----------------

پی نوشت : دوستان عزیز برام دعا کنین به مشکلی برخوردم. احتیاج به دعای خیرتون دارم .

پی نوشت ۲: از ماست که بر ماست !

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۱ ، ۱۸:۲۸
بی‌ همگان
هو

_________

مادرانه


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۱ ، ۱۶:۱۸
بی‌ همگان
هو

________

اینجا، توی دنیا

وقتی گم می شوی،

به جای اینکه دنبالت بگردند، فراموشت می کنند!



بی ربط ِ مربوط!

۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۱ ، ۱۱:۳۹
بی‌ همگان
هو

_________

قدیما موقع جدا شدن از همدیگه می گفتیم «خداحافظ»، یا «خدانگهدار». حالا اگر کسی رو خیلی دوست داشته باشیم؛ میگیم «مواظب خودت باش».

بزرگ شدیم. خودمون از پس خودمون برمیایم...!


۱۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۱ ، ۰۱:۴۶
بی‌ همگان
بنظرم دو تا چیز هست تو این دنیا که آدم وقتی تو اون موقعیت قرار میگیره دوست داره بمیره ولی یک لحظه محبوبش کنارش باشه !

( برگرفته از داستانی واقعی !)

* ساعت صفر عاشقی - کنار رودخانه ی کارون ..... بشینی  و لاو ترکوندنای ملت فهیم ایران رو تماشا کنی و حسرت بخوری که چرا محبوبت کنارت نیست .

** دم دمای غروب دقیقا وسط دشت گل لاله که تک تک با گلهای نرگس مزین شده بشینی و رمان " یک عاشقانه آرام " رو بخونی و هر لحظه دلت بخواد محبوبتو ....

----------------------------

برای مه تاب :

هه !
مرا چه به فلسفه ؟؟؟
من هنوز در منطق چشمانت مانده ام !

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۱ ، ۱۱:۰۱
بی‌ همگان
هو

_________

توی این دنیا کسی به تعداد موقعیت های خطرناکی که برای به گل رسیدن هم تیمی ت ایجاد کردی، توجه نمیکنه.

اینجا همه به تعداد گل های زده ی خودت نگاه میکنن!

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۱ ، ۱۸:۴۰
بی‌ همگان
هو

________

یه فرصتی باید بشه همه رو یه جا با هم ببینیم. اینطوری نمیشه که. خب سخته بخوای بشینی دو نفری غیبت این همه آدم رو بکنی! طاقت فرساست!

میخواستم یک وعده ی دیداری بذارم برای بچه هایی که دم دست هستن. منتهی دانشجوها و طلبه های شهرستانی که رفتن ولایت. قمی ها هم که مسافرت. 

فعلا صبح تا شب در اختیار ِ یک آدم ِ ... هستم! باید سعی کنم بهش خوش بگذره. چون بعدا برام آبرو نمیذاره!


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۱ ، ۱۹:۱۹
بی‌ همگان
هو

________

تو فکر کن که «فراق» همان «تحریم» است. اصولا در فراق، در نتیجه ی فشار ها و کمبود ها، و شکوفا شدن استعدادهای نهفته، شعرها و حرف ها و نوشته های نابی بوجود می آید که عمرا یکی ش در «وصال» متولد شود!


قدر تک تک لحظات خود را بدانید!



برای «او» که حالا کیلومترها فاصله داریم از هم:

مثل آن است که شاهرگ احساسم را زده باشی

بند نمیاید دوست داشتن تو...


۳۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۱ ، ۱۵:۴۹
بی‌ همگان