دیوانه ای که تویی/ عاشقی که منم!
شنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۲، ۱۲:۴۸ ق.ظ
هو
-
بعد از بیست سال، تنگ ِ هم زندگی کردن، حالا رفته ای شهر غریب و دوری مثل تهران و لابد همه ش میخواهی قصد ده روزه کنی و بمانی و ...
بمانی و بعد هم لای درس و بحث هات این دوری برایت عادی بشود و حتما من هم نباید دیگر به روی خودم بیاورم.
و هی به یاد آن روز ِ عباس آباد ِ بهشهر بیفتم و برای خنده هایم بغض کنم *
* آن جا که پاهای بلندت نتوانست عرض جوی پر از آب را طی کند، تازه فهمم گرفت که زمین خوردن برادر جلوی چشمان یک خواهر عاشق یعنی چه...
۹۲/۰۶/۰۹