بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

دیوانه ای که تویی/ عاشقی که منم!

شنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۲، ۱۲:۴۸ ق.ظ

هو

-

بعد از بیست سال، تنگ ِ هم زندگی کردن، حالا رفته ای شهر غریب و دوری مثل تهران و لابد همه ش میخواهی قصد ده روزه کنی و بمانی و ...

بمانی و بعد هم لای درس و بحث هات این دوری برایت عادی بشود و حتما من هم نباید دیگر به روی خودم بیاورم.

و هی به یاد آن روز ِ عباس آباد ِ بهشهر بیفتم و برای خنده هایم بغض کنم *

 

 

 

* آن جا که پاهای بلندت نتوانست عرض جوی پر از آب را طی کند، تازه فهمم گرفت که زمین خوردن برادر جلوی چشمان یک خواهر عاشق یعنی چه...

 

 

 

 

موافقین ۸ مخالفین ۰ ۹۲/۰۶/۰۹
بی‌ همگان

نظرات  (۱)

۰۹ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۴۸ زهره سعادتمند
شاید باورش برات سخت باشه، اما من الان گلو درد دارم. از بغض!