کارفرهنگی !
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مودبانه گفت : ببخشید آقا من میتوانم یه کم به خانم شما نگاه کنم و لذت ببرم ؟
مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود ، مثل آتشفشان از کوره در رفت و میان بازار و جمعیت یقه ی جوان را گرفت و عصبانی ، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود ، اورا به دیوار کوفت و فریاد زد :مرتیکه عوضی،مگه خودت ناموس نداری .... خجالت نمیکشی ؟ (سانسور)
جوان اما، خیلی آرام ، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و واکنشی نشان دهد ، همان طور مودبانه ادامه داد .
خیلی عذر میخوام ، فکر نمیکردم این همه عصبی و غیرتی شین ، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت میبرن ، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کنین ، از خیرش گذشتم .
مرد خشکش زد ، همان طور که یقه جوان را گرفته بود ، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد ....
-----------------
پی نوشت : دوستان عزیز برام دعا کنین به مشکلی برخوردم. احتیاج به دعای خیرتون دارم .
پی نوشت ۲: از ماست که بر ماست !