یا رفیق من لا رفیق له
_________
همیشه وقتی از آدم ها چیزی می خواندم یا می شنیدم در مورد نارفیقی و خنجر از دوست و این حرف ها؛ فکر می کردم باید یک اتفاق خیلی بزرگ و به شدت تلخ باشد که کدورتش تا آخر عمر از دلت بیرون نمی رود. فقط می شنیدم. تجربه نکرده بودم. برای همین نظر خاصی هم نداشتم. اما حالا می فهمم آن اتفاقی که اسمش نارفیقی ست، حتما نباید خیلی بزرگ و پر سر و صدا باشد. حالا می فهمم که کوچکترین ضربه ها هم چون از نزدیک ترین هایت هستند، زخم های کاری به جا می گذارند که تا اعماق ته ات را می سوزاند! که هربار حتی با تک زنگ های هر روزه اش و با افتادن تصویرش روی صفحه گوشی ات، دلت می گیرد. و هی با خودت فکر میکنی من برای هرکس هرچه بودم برای او رفیق بودم. آدم ها از رفیق شان توقع قضاوت و مصلحت اندیشی ندارند. آدم رفیقش را همیشه کنار خودش می خواهد. نه در مقابل. آدم دلش میخواهد اگر یک نفر توی دنیا قرار است بفهمدش، آن کس، رفیقش باشد. آدم وقتی حتی رفیقش هم نفهمدش، بغض می کند. آدم دلش می گیرد وقتی رفیق قدیمی و صمیمی اش توی چشم هاش نگاه کند و بگوید... اصلا رفیق آدم باید گاهی هیچی نگوید. فقط کنارت باشد. هیچ نگوید. آدم دلش میخواهد بتواند از بین آدم ها یک رفیق واقعی و همیشگی پیدا کند. اما نمی تواند... نمی شود
اگر طعم رفاقت نچشیده بودم این همه دردم نمی آمد...