بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

هو

_________


می توانم بمب کوچکی باشم
پنهان در پیراهن مبارزی انتحاری
که معشوقه اش را
در بمباران هواپیماهای دشمن
از دست داده است ؛

می توانم تیر خلاصی باشم
بر جمجمه ی سربازی مجروح
که با گریه عکس نامزدش را نشانم می دهد

می توانم گوانتانامو باشم
ابوغریب باشم
حتی کهریزک ؛

می توانم همه ی لیبی باشم
تشنه به خون سرهنگ ؛

می توانم یک جانی بالفطره باشم
با چاقویی که سر می بُرَد فقط
گلوله ای باشم
که می کُشد ؛

می توانم جنگ جهانی دیگری باشم بی تو !


«کامران فریدی»

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۱ ، ۱۹:۱۱
بی‌ همگان
هو

_________

درست همین امروز که نمی خواستم - و نباید - وقتی از دانشگاه بر می گردم تنها باشم، تنهایم. برخلاف دوشنبه های قبل، همین دوشنبه ای که باید، هیچکس نبود که همراهی ام کند. دل و دماغ نشستن سر کلاس ِ دانشگاه احسان را هم ندارم. که مدام بچه های کلاس شان به ترک دیوار بخندند و هر چه که می شود، ربطش بدهند به «خانوم ِ احسان» که از دیدنش شگفت زده شده اند!

امروز نباید اینطور پیش می رفت که حالا من، تنها، باز هم در یک عصر سرد پاییزی، همهمه ی کلاغ های پارک را - که صدای هیچ عطری از شان بلندتر نیست، - بشنوم و در نبود ِ «یک عاشقانه ی آرام»م روی صندلی بنشینم و زل بزنم به آدم های توی پارک. در حالی که وضعیت خودم بیش از هر وقت دیگری تماشایی شده.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۱ ، ۱۵:۵۳
بی‌ همگان
هو

_________


هعی..



۱۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۱ ، ۱۹:۴۳
بی‌ همگان
هو

__________


هیچ چیزی به اندازه وقتی که می فهمی بزرگترین الگوی زندگی ت یه گَند گُنده بالا آورده، آرامش‌بخش نیست!

۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۱ ، ۱۴:۲۵
بی‌ همگان
هو

_________


رانندگان تاکسی و روزنامه‌ها
و طوطیان شاد شکرخا را
چیزی بجز جویدن اخبار آب و نان
و ارزش سهام و دلار و ازین قبیل
ارضا نمی‌کند؛
ما و دلی
که زمزمه عشق دارد و
در هر دقیقه، دغدغه‌اش دست‌های توست
ما و دلی
که از همه تیترهای داغ
غیر از همین دو چیز، تقاضا نمی‌کند. 

سیدعلی میرافضلی


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۱ ، ۱۸:۵۶
بی‌ همگان
هو

__________


خیلی ها فکر می کنند سلامتی بزرگ ترین نعمت است، ولی سخت در اشتباهند. وقتی سالم باشی و در تنهایی پرپر بزنی، آنی مرض میگیری، بدترین نحوست ها می آید سراغت، غم از در و دیوارت می بارد، کپک می زنی، کاش مریض باشی ولی تنها نباشی.

تماما مخصوص - عباس معروفی

۲۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۱ ، ۱۳:۲۲
بی‌ همگان
هو

_________

تن ِ تبدار تو و بی قراری ِ دختری بالای سرت..


*شب ِ من و شب ِ تو،

همه بی خبرن..

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۱ ، ۱۷:۵۰
بی‌ همگان
هو

_________

بچه های هیئت رفته بودند بیت.

امسال هم کسی مرا نبرد.

امسال هم نرفتم.

+

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۱ ، ۱۷:۲۳
بی‌ همگان
هو

_________

دلتنگ محرم سال گذشته ام که هوا سردتر بود و من گرفته تر. دلتنگ شب هایی که بعد از کلاس بی آنکه به خانه بروم یا چیزی بخورم، در هوای سرد، توی خیابان ها قدم می زدم تا برسم به هیئت. می رسیدم. خیلی زودتر از اینکه حتی همه ی خادمین آمده باشند. داخل مسجد می رفتم و کنار یکی از ستون ها، جایی که هیچ آشنایی نبیندم، کز می کردم. - دو سالی می شود که فهمیده ام آدم باید توی هیئت تنها باشد. بدون هیچ کس. - سرما تا اعماق ته ام رفته بود و باعث می شد مچاله بشوم؛ طوری که زانوهایم را بغل کنم و سرم را رویشان بگذارم. توی مسجدی که خلوت بود و ساکت. که هیچ صدا و تصویر ِ روضه گونه ای شنیده و دیده نمی شد، توی چشم هام سوزشی حس می کردم.. آن روزها گرم شدن چشم هام با اشک اتفاق تازه و عجیبی برایم نبود. روزهایی بودند که هیچکس سر از کارم در نمی آورد. روزهایی که با همه بودم و با هیچکس نبودم. روزهایی که نگرانی را در چشم های زهرا می دیدم و به روی خودم نمی آوردم. و زهرا هم مثل همیشه نصیحتم نمی کرد. و من مثل همیشه دوستش داشتم. می نشستم توی مسجد و قبل از شروع مراسم گریه می کردم. بی صدا.  سر و صدای اطراف که زیاد می شد، حاج مهدی که شروع می کرد، صدایم را آزاد می کردم و هق هق می زدم. بدون آنکه نگران نگاه ها و قضاوت های مردم باشم. روزهای خوبی نبود. شاید بدتر از همیشه. تنها دلخوشی و مامن آن روزهایم همین هیئت بود. هیئت برایم بهترین جای دنیاست. که دیوانه ام می کند. که عاشقم می کند. که آرام و بی قرارم می کند. نه فقط در محرم که در طول سال هم برای رفتن، انگیزه و شوق دارم. و هر هفته ای که محمد پیشنهاد می داد و بدهد با سر می روم. با محمد که می رفتم نه تنها خود ِ هیئت که پیاده روی های آخر شب بعد از مراسم هم تشویقم می کرد به رفتن. توی هوای سرد. که دست هام جیب ِ محمد را اشغال می کرد. حرف های خواهر برادری ِ توی راه برایم لذت بخش تر از هر هم صحبتی دیگری بود. دیشب حاج حسین یکتا می گفت با یکی رفیق شوید و پایه هیئت رفتن هم بشوید. محمد رفیق هیئت من بود و حالا هم گاهی هست. امسال اما رفیقم کس دیگری ست. رفیقی که وقتی سال های گذشته در مسیر برگشت از عزاداری همدیگر را توی خیابان می دیدیم، فکرش را هم نمی کردیم امسال در کنار هم باشیم. رفیقی که خوب است. رفیقی که هیئت دیگری را برای عزاداری دوست دارد اما بخاطر من همراهی ام می کند. رفیقی که حواسم را می برد به آن طرف خیابان. به مردانه! رفیقی که قرار ست تا آخر پای رفاقت ش بمانم.

اصلا قرار نبود از این ها بنویسم! راستش یادم هم نمی آید می خواستم چه بگویم. فقط می دانم که همین حالا، در لحظه، در دلم گرمای دلپذیری حس می کنم که از هیئت است و این شب ها..

۱۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۱ ، ۱۱:۰۵
بی‌ همگان
هو

_________

هزار سال از غم لیلی گذشته است

هنـوز مردم صحرانشین سیه پوشند

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۱ ، ۱۷:۰۲
بی‌ همگان