__________
از ابتدای امسال خوش بین بودم به 91. که الحمدلله تا نیمه و بیشتر از نیمه هم تصوراتم درست از آب درآمد. دو سه هفته ی قبل بود که اولین سوالاتش را برای مسلط شدن به موضوعی که قرار بود راجع بهش تصمیم بگیرد، از من پرسید. تا همین چند روز پیش درگیر بودیم. به خودش نگفتم که گاهی در آن روزها توی ذهنم یک چیزی وول می خورد مبنی بر اینکه دارد سرکارم میگذارد! اما خب به قرینه کم کم متوجه شدم که نه! ظاهرا قضیه جدی ست. باید زودتر از این ها دوستان وبلاگی را مطلع می کردم تا عده ی کثیری خیالشان از بابت ش راحت شود! اما مرگ مادر م.ح.م.د انگیزه و دل و دماغی برایم نگذاشت.
حالا که می بینم خودش در کمال آرامش چسبیده به زندگی جدید ش و به روی مبارک هم نمی آورد که وبلاگی هم داشته، لازم می بینم وظیفه ی خطیر و مهم ِ رساندن ِ این خبر ِ میمون و مبارک را بنده به دوش بکشم؛
و آن اینکه خانم ز.عین یا گمن|مه یا جودی ابوت یا هر اسمی که شما می شناسیدش، چند روزی ست که وارد زندگی متاهلی شده. و جماعتی را از شر پست های فلان فلان شده ی خودش خلاص کرده! گرچه باید اشاره کنم - برای جلوگیری از سوتی های احتمالی! - که همسر نام برده از آن هایی نیست که توی پست هایش تصویرش را می دیدید!
فقط خودش میدونه که چقدر خوشحال شدم. و برای هزارمین بار از اینجا هم شیرینی این اتفاق رو برای هر دو شون، ابدی آرزو میکنم.
*بله! با شما هستم!... فقط بدانید که خوش به حالتان!