_________
هروقت می گویی «درست می شود»،
تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ می بازد.
_________
هروقت می گویی «درست می شود»،
تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ می بازد.
_________
نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی | که به دوستان یکدل سر دست برفشانی | |
دلم از تو چون نرنجد؟ که به وهم درنگنجد | که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی | |
نفسی بیا و بنشین، سخنی بگو و بشنو | که به تشنگی بمردم بَرِ آب زندگانی | |
غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم | تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی | |
عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم | عجبست اگر نسوزم چو بر آتشم نشانی | |
دل عارفان ببردند و قرار پارسایان | همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی | |
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم | همه بر سر زبانند و تو در میان جانی | |
اگرت به هر که دنیا بدهند حیف باشد | و گرت به هر چه عُقبیٰ بخرند رایگانی | |
تو نظیر من ببینی و بَدیل من بگیری | عوضِ تو من نیابم که به هیچ کس نمانی | |
نه عجب کمال حُسنت که به صد زبان بگویم | که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی | |
مده ای رفیق پندم که به کار در نبندم | تو میان ما ندانی که چه میرود نهانی! | |
مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم | خبرش بگو که جانم بدهم به مژدگانی | |
بُت من چه جای لیلی که بریخت خون مجنون؟ | اگر این قمر ببینی دگر آن سَمَر نخوانی | |
دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد | نه به وصل میرسانی نه به قطع میرهانی |
__________
دلم میخواهد
محمد مدام «یس» بخواند و من پشت سرش بنشینم و تا آخر دنیا بی صدا گریه کنم..
درست مثل همین امروز.
_________
آهــو نـبــودن ننـگ چشمـان ِ مـن امـا
تو گرگ های خسته را هم می پذیری
«عبدالله نظری»
:)
_________
هیچ کس دوست ندارد، که به قیمت تمام لذت ها و خوشبختی های عالم، یک گام در فهمیدن عقب برود. هیچ سوداگری، درباره ی «فهمیدن» چانه نمی زند؛ و هیچ آدم نفهمی هم، حاضر نیست، به هیچ قیمتی، تخفیف بدهد!
دکتر شریعتی - کویریات
اینو نوشتم که فقط بگم من برای این حرف ها مثال نقض پیدا کردم!!
________
«حق» دادنی نیست
خوردنیه!
- بعله!
اما مـــــن...
به کسی اجازه اینکه به جای تـــــو در قلب من بنشیند را نخواهـــــم داد....
قلـــــــــــــب مــــــــن، ،فقــــــــط جـــــای توســــــــت......
_________
هرگز پادشاه جهان نبودم
جُز آن دم که
از عشیره ی شاهان
دوری جُسته باشم!
احساسِ داشتن تو
دانش حکومت
بر پنج قاره را به من می دهد!
- نزار قبانی -
بیش از هر کاغذ و نوشته و سندی، عاشق سمت راست صفحه ی دوم شناسنامه ام هستم. عاشق یک اسم و چند عدد که به اعتبارش خوشبختی دویده زیر پوست زندگی ام.
*
عکسی از بهترین شب زندگی مون.
ــــــــــــــــــــــــ
اصلا خدا باید یک سیستمی برای آدم ها تعبیه می کرد مثل تخم مرغ های امروزی. طوری که تاریخ انقضای شان را روی پیشانی شان حک می کرد. در این صورت هم آدم ها برای کسی که دو ماه ِ دیگر فاسد می شود و از دسترس خارج، چشم انداز چندساله تصور نمی کردند و وقت و انرژی خود را به هدر نمی دادند و هم بعد از اتمام تاریخ انقضایش دیگر فکر مصرف کردنش هم به ذهن شان خطور نمی کرد که مسموم و بدحال شوند!
-
رفیق دوهفته ای رفته مشهد و حتما با خودش فکر میکند زهره این روزها کلی سرخوش و خوشحال ست و در تدارک بساط جشن و عمرا هم به فکر من نیست! ولی کور خوانده ای زهرا خانوم، اگر خیال میکنی من روزی را بدون نگرانی برای تو به شب می رسانم. گفتم که گفته باشم!گفتم که بدانی باید هرچه سریع تر خوب بشوی! چون من هیچ حالیم نیست از این داستای های هزار و یک شب شماها!
________
من از تـــو
راه ِ برگشتی ندارم
به سمت تـو سرازیـرم همیشه..
- با صدای داریوش اقبالی -( اگر خوابم نمیومد حتما لینکش رو هم میذاشتم! )
به نیمه که رسید. توی سرازیری که افتاد. دلم هُری ریخت. از ترس اینکه نفهمیدم چطور گذشت. که هیچ کار خاصی نکردم. که مثل بقیه ی روزهای سال بودم. در روزهایی که مثل هیچوقت نیستند.
- هوش و حواسم سر جاش نیست. تمرکز ندارم برای نوشتن ِ حتی ساده ترین حرف ها. شمام انقد به روم نیارید خواهشا!