هو
-
امروز که دختر جوانی برای نظرسنجی و مصاحبه درمورد انتخابات ریاست جمهوری سوال پیچم کرد، به یاد زمستان 90 افتادم که خودم برای یکی از سایت های خبری پرسشگری می کردم برای انتخابات مجلس. همه ی فحش هایی که از ملت خوردم یادم آمد! همه ی درددل هایی که با پرسیدن یک سوال کوتاه ازشان، باید می شنیدم. که انگار من نماینده مستقیم خدا روی زمینم که میتوانم مشکلات شان را حل کنم.! همه ی بی محلی ها و بی تفاوتی ها توی ذهنم رژه رفت. آن پسر جوانی که توی پارک ازش سوال پرسیدم هم یادم آمد، که وقتی پرسیدم به چه کسی رای می دهی؟ در جواب گفت به هرکس که شما انتخابش کنید!
همه ی سختی ها و شیرینی های کارم برایم تداعی شد. و وقتی امروز خستگی ناشی از همان سختی هایی که خودم چشیده بودم را توی چشم های دختر جوان دیدم، در کمال مهربانی و احترام تحویلش گرفتم و بعد از رفتنش از اعماق ِ ته ِ دل م از خدا خواستم مردم را به یک سری رفتار ها و فرهنگ ها تربیت کند.