بی همگان

بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
پیوندها

تلخی ٍ بی پایان

پنجشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۰، ۰۹:۳۸ ب.ظ
هو

ـــــــــــــــــ

می دانی اینکه بابا موقع تماشای مستند «صراط»، آن لحظه ای منقلب می شود و اشکش سرازیر، که تصاویر و حرف ها دارند پذیرش قطعنامه را یادآوری می کنند، یعنی چه؟

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۰/۱۱/۲۰
بی‌ همگان

نظرات  (۲۴)

۲۰ بهمن ۹۰ ، ۲۲:۲۰ سد.مهدی
پایان تلخ
۲۰ بهمن ۹۰ ، ۲۲:۳۸ سجاد
بابای من هم آخر برنامه یهو رفت توی لک , آن جا که یک 70 درصدی می گفت :
" آقا جان , هنوز 30 درصدش مانده ؛ امر کنید , تقدیم می کنیم "
۲۰ بهمن ۹۰ ، ۲۲:۴۵ امید صادق
امام می فرمود: جام زهر را نوشیدم .....
خدا باعث و بانیاشو هدایت کنه!
۲۰ بهمن ۹۰ ، ۲۲:۵۷ وافی
یعنی همون شعری که آهنگران میخونه و میگه
رفیقانم دعا کردند و رفتن.. مرا زخمی رها کردند و رفتند..
یعنی یه جاهایی از ارمیا که دلت میخواد زار بزنی..
۲۰ بهمن ۹۰ ، ۲۳:۳۵ مانا
نه !
۲۰ بهمن ۹۰ ، ۲۳:۴۴ رها
یعنی...
با حجمه ی بالای سختی
تا آخرین نفسِ خود و عزیزانمان
ایساده ایم.
شاید تکرار شود
شرایط قبل ش...
به زودی.
۲۱ بهمن ۹۰ ، ۰۰:۱۲ محمد
سلام
می دانی این که مادر موقع تماشای مستند «صراط»، آن لحظه ای منقلب می شود و اشکش سرازیر، که تصاویر و حرف ها دارند شهیدی را در حال جان دادن یادآوری می کنند، یعنی چه؟
یا علی
۲۱ بهمن ۹۰ ، ۰۱:۲۹ کاش مےشد خدا را بوسید...
یعنی اشک پدر آدم را در آورده اند...
۲۱ بهمن ۹۰ ، ۰۱:۳۵ مهدیار
السلام علیک یا روح الله
دهه فجر مبارک
منتظر حضورتان هستم
یاعلی
مهدیار
۲۱ بهمن ۹۰ ، ۰۱:۳۶ سید یوسف
یعنی :
امام و جام ...
یعنی :
در باغ شهادت ...
یعنی :
من آخر طاقت ماندن ندارم ...
۲۱ بهمن ۹۰ ، ۰۶:۲۰ صیاد
یک خاطره ی زهر دار...
و این داستان هنوز هم ادامه دارد...
۲۱ بهمن ۹۰ ، ۱۴:۲۰ علی
"پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایانه" کجا، عقیده ی "احدی الحسنین" کجا...
۲۱ بهمن ۹۰ ، ۱۵:۰۱ زهرا رجایی
نه، نمیدونم...
من که داشتم به یه چیزای دیگه فک می کردم
بابام هم نبود که از چیزی منقلب شه و اشکاشو ببینم
مامانم هم داشت قرآن می خوند
منم داشتم فحش می دادم
منم داشتم فحش می دادم
منم داشتم فحش می دادم
...
...
...
پاسخ:
فحشی ست در دلم که شدیدا مودب است!
۲۱ بهمن ۹۰ ، ۱۷:۳۸ این مرد
برای ما که نسل پدرهایی هستیم که هنوز قسم درستشان "به روح امام" است، این چیزها غریبه نیستند... می فهمم.
۲۱ بهمن ۹۰ ، ۱۸:۵۲ احسان
آره میدانم ..!
۲۱ بهمن ۹۰ ، ۲۱:۳۷ گرگ
سلام
وقتی مثلِ میلادِ عرفانپور باشم و بگویم:
ما نسلِ سپیدبختِ سوم بودیم
از راهِ شمال هم نرفتیم به جنگ!
نمیدانم یعنی چه این حرفها! جنگِ برایِ ما نوستالژیِ روزهاِ برادری ست. اما همین نوستالژی هم آنقدر پدرمادر دار است که نفست حبس میشود وقتِ آژانس شیشه ای دیدن و خاطره گویی شنیدن ها. هنوز نمیشود گونه های آدم خشک بماند وقتی "آن مرد" میگوید:
به ما میگویند 70 درصدی ...


برقرار باشی و سربلند
یاحق
۲۲ بهمن ۹۰ ، ۰۱:۰۴ برگ سبز
شاید اون زهر تأخیری بود در فرج که خواص بی بصیرت اون زمان علتش بودن
خلاصه اینکه امام زهر رونوشید و تلخی اش در کامخیلی هاست هنوز
۲۲ بهمن ۹۰ ، ۱۴:۳۴ زهرا رجایی
چیز جدید...
دیگه واقعا دانستیم این رو!
اصلا این جمله رو حفظ شدیم
دوس داریم وقتی میایم اینجا هی چیز جدید بخونیم از شما
خانوم سعادتمند

راستی
حالتون خوبه؟
نگید که هنجارها مجبورتون می کنند بگید که بهترید

موفق باشید
پاسخ:
به کوری چشم دشمنامون خیلیم خوبیم. الحمدلله.
۲۲ بهمن ۹۰ ، ۱۵:۱۷ گمنام
"بی" پایانی که نوشتی تلخ تره!
۲۲ بهمن ۹۰ ، ۱۷:۴۰ گمنام
رفیقت کجاس؟ گمن|مه؟
پاسخ:
دیروز حرف زدیم.دعا کن براش.
۲۲ بهمن ۹۰ ، ۲۲:۰۸ زهرا رجایی
منظورت از دشمنان دشمنان خارجی بود دیگه؟
ها؟؟
۲۲ بهمن ۹۰ ، ۲۳:۳۲ بی دل
نه نمیفهمم !
من تا حالا جام زهر نخوردم ...
۲۳ بهمن ۹۰ ، ۰۰:۱۷ زهرا رجایی
نه بابا
من که رفیق بابتم!
از نا افتادم دیگه!!
پاسخ:
ولی از نا بعید می دونم.!
۲۳ بهمن ۹۰ ، ۱۹:۰۵ زهرا رجایی
نه،
ما از اصل هم افتادیم ریفیق!
خیلی وقته...
به هر کی گفتیم ریفیقتم، خنجرو تا دسته فرو کرد توو این دل لامصب!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم