بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

در شهر یکی نیست چو چشمان تو خونریز!

جمعه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۵۵ ب.ظ

هو

 

__

 

قدیم ترها که وبلاگ نویسی هنوز رواج داشت، مثلا یکی از رسم ها این بود که همه برای روز تولدشان مطلبی پست می کردند. 

حالا البته من بعد از حدود دو سال نیامده ام اینجا که بگویم امروز تولدم بود! حال و هوای اینجا همین پریشب که کل صفحه ام را زیر و رو کردم، بدجور به سرم افتاد. خواندن نوشته ها و کامنت های شان، ذوق وبگردی همان روزها را در دلم بیدار کرد. حتی به وبلاگ قدیمی ام در بلاگفا هم سری زدم. البته بعد از کلی پسورد اشتباه وارد کردن و بالاخره یافتن کلید.

دیدم چقدر آن روزها همه چیز را جدی می گرفتیم. چقدر دوستی هامان شوخی شوخی، جدی شده بود. که برخی ش تا همین حالا هم ادامه دارد. بعضی هایمان از پشت همین وبلاگ ها عاشق هم شده بودیم حتی! حالا با همان تعریفی که در آن سن از عشق داشتیم. که مطمئنا برای خودمان قابل احترام بود. چند نفری هم با همین عشق ها، به هم رسیدند و الان زیر یک سقف اند! خوشا به حالشان اگر خوشبختند. خوشا به حال هرکسی که تجربه ای شیرین از عشق دارد. حتی شاید با نرسیدن!

همه ی اینها و بیشتر از اینها که پریشب از فکرم گذشتند، حسرت و افسوسی برایم به دنبال داشت که چرا دیگر توی این شبکه های اجتماعی تازه، نمی شود این حس و حال و اصالتی را که وبلاگ نویسی داشت، پیدا کرد. نمی شود به هیچکس اعتماد کرد و نزدیک شد. فقط باید بهشان لبخند بزنی و قربان صدقه های دروغین بروی. که مبادا از تعداد فالوور ها و ممبر هایت کم بشود!

یا آن روزها ما زیادی ساده بودیم، یا این روزها همه زیادی گرگ اند!

 

 

این چند خط را برای همین چند نفری هم که هر روز به اینجا سرمیزنند ننوشتم حتی. نوشتم که امروزم را و حسم نسبت به اینجا و خاطراتم یادم بماند.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۱۱/۱۵
بی‌ همگان

نظرات  (۴)

۱۶ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۵۴ محمدهادی علی بابائی
چه روزهایی بود!
چه وبلاگ هایی و چه پرسوناژهایی!
من گاهی یادم می آید به بعضی ها می روم سرک می کشم به قدیمی ها، خیلی هایشان که حذف شده اند. مثل همان پر از آفاق مرحوم که اواخر دور از آفاق بود. حس پیری می کنم...
پاسخ:
هعی..
پیر شدم، پیر تو ای جوونی
سلام
چقدر نکات جالبی مدنظرتون بود........ شاید به خاطر این بود که در نوشتن شخصیت افراد می نشست و فرصتی فراهم می شد برای شناخت، هرچند شناختی ناقص و شاید عشقی نارس و ناپخته..........
پاسخ:
شاید که نه، حتما شخصیت نویسنده در نوشته هاش نشسته.
ضمنا من فکر میکنم اونی که پخته ست، دیگه عشق نیست. 


_فکر میکردم با منسوخ شدن وب نویسی، متعلقاتش همچون کامنت ناشناس گذاشتن هم از دور خارج شده باشه_
خوشا اون روزا
۰۴ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۵۰ پلڪــــ شیشـہ اے
بالاخره باز نوشتین. :)
پاسخ:
بله. دیگه. 
بازگشت همه ی ما بسوی وبلاگه!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">