«خانه ی بابایی»
جمعه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۳۹ ب.ظ
هو
-
محرم سال گذشته، اولین محرمی بود که محمد در قم نبود، و شب های هیئت را از دست می داد. شب هفتم که قرار شد بیاید، رفتم هفتاد و دو تن و کنار کره زمین توی ماشین نشستم منتظرش. صوت شب های گذشته ی هیئت را هم که از قبل توی فلش ریخته بودم، گذاشته بودم با صدای کم برایم می خواند. محمد که آمد، بعد از سلام و احوالپرسی که حرکت کردیم، صدای صوت را زیاد کرد. و همین که صدای آشنای محرم هرسال را شنید، بغض دلتنگی هاش باز شد و ... تا خود خانه گریه کردیم..
گریه کردن برای دوری از جایی که آدم به آن تعلق دارد و دوری از اصل را این روزها خوب می فهمم. درست زمانی که از خانه ی خودمان تا خانه ی بابا می روم.
من تعجب می کنم از همه ی عروس هایی که توی زندگی ام دیده ام. در حالی که در چهره شان غم دوری از خانه ی پدری نمایان نبود..
۹۳/۰۱/۲۲