زن و زندگی و فراموشی
هو
-
پدر محترم این جانب در ادامه روند ِ فراموشی هایی که هیچ نشانی از آلزایمر ندارند(!!) و تنها و تنها بر اثر مشغله های زیاد ِ روزمره می باشد، چند روز قبل هنگام ظهر بعد از خروج از محل کار و پارک کردن ماشین در کوچه، سوییچ را در همان محل روی ماشین رها کرده و با رادیوی روشن و در های بدون قفل به خانه آمدند!
و همه این سوتی ها را بعد از ده ساعت و وقتی که شب شده بود و برای کاری قصد بیرون رفتن کردند و بعد از جست و جوی فراوان و به نتیجه نرسیدن و به خیال اینکه سوییچ را گم کردند، و با سوییچ یدک از خانه خارج شدند، متوجه شدند!
حالا اینکه همچنان ماشین سر جای خود نشسته بود و وجبی هم تکان نخورده بود، از الطاف خفیه ی الهی ست که در زندگی پدر گرای مان، کم مشاهده نشده.
وقتی برای مادر بزرگ این حرکت پسرش رو تعریف کردیم، با نگرانی و طنزی که اغلب در لحن ش هویداست، به بابا نگاه می کنه و میگه؟ «چته فلانی؟! زن میخوای دوباره؟؟»
منم از این حرکتا زیاد زدم و میزنم
ولی نه در این بعد وسیع!!