بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

جامعه شناس ِ آرام

سه شنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۰، ۰۳:۱۵ ب.ظ
هو

_________

همیشه در یک ساعت مشخص و در یک ایستگاه خاص سوار می شد و آخرین ایستگاه هم پیاده می شد.

هیچ وقت هم کرایه ی اتوبوس را نمی داد.

در طول مسیر با دقت آدم ها را نگاه می کرد. با چنان دقتی که گویی پژوهشگر جامعه شناسی ست که برای آخرین پروژه اش باید اطلاعاتی کسب کند! که این اطلاعات فقط از آدم های همین اتوبوس در می آید!

و من مطمئنم حالا می تواند بهتر از هر جامعه شناس ِ دیگر(که مغزش را فقط  از نظریه های کنت و دورکیم و گیدنز پُر کرده!) در مورد اوضاع جامعه اش نظر بدهد..

آرام بود.آرام تر از یک «سندرم داون». گرچه خودش هم ..

تقریبا همه ی آن هایی که مسافر هر روزه ی همان مسیر بودند، او را می شناختند. و همه احترامش می گذاشتند. انگار که با یک دانشمند برخورد می کنند.

من هیچوقت حتی در ته ِ دلم هم مثل یک مُنگُل نگاهش نکردم. از بس که دوست داشتنی بود. دوستش داشتم واقعا.

بعدها که مسیرم تغییر کرد، همیشه در اتوبوس چیزی کم داشتم..


مهم: برای سلامتی یک آدم خیلی خیلی عزیز دعا کنید.لطفا

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۴/۲۸
بی‌ همگان

نظرات  (۲۰)

۲۸ تیر ۹۰ ، ۱۵:۲۷ غیرمنتظره
عالی بود :)
اوووف! نکنه متی رو دارید میگید!؟ اون که رفیق شیش ماست! بیشتر از جامعه شناس و پژوهشگر یه مد لباس عالیه! برا منبر رفتنم معرکه ست!
پاسخ:
ظاهرا محمد صداش میکردن
بگو مسیر جدیدت کجاست، خودم میام میشینم جلوت. که احساس کمبود نکنی!
پاسخ:
تو رو تو اتوبوس دانشگاه می دیدم،کافی بود!
هوالکاتب
من جامعه شناس ترین افراد جامعه را راننده های این ملک می دانم.
این "کم داشتن ها" خیلی جالبه!
تو یه دوره از زندگیم تقریبا هرروز نماز ظهرامو می رفتم مسجد. یه خانومی بود هرروز هررزو می اومد کنارم مینشست کلی هم تخلیه ی اطلاعاتی می شدم. سیستمش این بود که کلا زوم می کرد رو حرکاتم!
یه روز که نیومده بود ناخودآگاه کنارم به اندازه ی یه نفر جا نگه داشتم که اگه اومد بیاد اونجا بشینه...دیگه نیومد ولی! روزای بعدشم نیومد... و من همیشه تو مسجد یه چیزی کم داشتم!
شاید اگه بازم میومد ازم خواستگاری می کرد واسه پسرش یا نوش!
به خاطر اون تعریف کردنتون از نوشتم همیچینی ذوق مرگم نمی دونین! تازشم شما بی خلاقیت نیستین. اکثرا تو پست هاتون جملات کلیدی ِ خیلی شیکی پیدا میشه...مثل همین "چیزی کم داشتن"
(من میام اینجا جو حاکم بر وبلاگ منو میگیره خیلی متین کامنت میذارم!)
پاسخ:
با جوّ خودت کامنت بذار
همزاد پنداری کردم کلی
با منگله منظورمه !
همیشه از این دست شخصیت ها خوشم میومد ...
زیبا نوشتین
من همیشه میخکوب همین آدم هام .. اگر در زمین چند نفری بی آزار باشند همین هان !!
وقتی این ترم تابستونی رو برداشتم و فارغ شدم و رفتم پی کارم و دیگه نیومدم دانشگاه، اونوقت دلت واسه یه دقیقه حرافی هام تنگ میشه زهره خانوم.
پاسخ:
بـــــــــی خیال!
سلام
نگارش متن عالی بود
خیلی خوشم اومد


به روزم با یک نظر سنجی:

آیا بی حجابی که امروزه در کشور ما رایج شده است نتیجه ی وجود مردان بی غیرت است؟

حجاب شرعی درست که هم پوشش را حفظ کند و هم از نظر عرف باعث جلب توجه در کشورمان نباشد چیست؟

منتظر نظر مفیدتون هستم
عج‍ـــب!!!
حالا چه ب‍ـــلایی س‍ـر مس‍ـیرت آوردی؟!!!
۲۹ تیر ۹۰ ، ۱۲:۰۱ علی وحیدی
سلام مسیر تکراری خسته کننده نیست؟!
سلام نام کوچک پرنده است ...
انقدر به دلم نشست که درباره اش هیچ نظری نمی دهم تا نقطه افتراقی بین من و این پست بوجود نیاید ...
۲۹ تیر ۹۰ ، ۲۰:۰۷ بهنام خسروی
لایک به علوم انسانی بومی...!!
و جامعه شناسی میدانی ...
که این روزها بدجور کمبودش حس می شود...
۲۹ تیر ۹۰ ، ۲۱:۰۵ آنتی بیوتیک
اونم به ما همینجوری نگاه میکرده که ما به اون نگاه میکردیم!!
.
فرقی بین کارای ما و کارای یه سندروم دانی نمیذاره!!از نظر تحلیل های خودش!
مثلا اون حتما فک میکنه چرا ما کرایه میدیم ؟
.
البته خیلی از سندروم دانی ها ، انسان تر از انسان های به ظاهر سالمند!
.
.
این صرفا یک برداشت آزاد بود از متنی که خوندم.
چرا آخرین پروژه؟
۳۱ تیر ۹۰ ، ۱۰:۰۹ محمدرضا مهاجر
بسم الله
لذا فرمود:
موج می آید... می رود، نم ش می ماند
روز هشتم... فیلمش و دیدید ؟
پاسخ:
نه.
من چون تاحالا نشده در یک ساعت خاص دوبار سوار اتوبوس یه مسیر بشم. هیچ وقت روم از این حسابا باز نمی شد! وگرنه کاری نداره قیافه گرفتن...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">