بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

عاشقانه ای در کتابخانه ی آرام

سه شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۱، ۱۰:۱۳ ق.ظ
هو

_________

روی میز مطالعه ام در کتابخانه ای که خاطراتش هیچوقت اجازه ی درس خواندن نمی دهند، نوشته شده بود: «حسن کچل هم دختر پادشاه چین را می خواست.»* اگر می دانستم نویسنده اش دختر بوده یا پسر میتوانستم حدس بزنم که آیا ادامه ی این جمله را از روی نا امیدی و استیصال یا از روی غرور و فخرفروشی ننوشته؟..

من برایش تکمیل کردم: «ولی حسن کچل آنقدر دوید تا رسید.»*


*یک عاشقانه ی آرام - نادر ابراهیمی -


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۱/۰۴/۱۳
بی‌ همگان

نظرات  (۱۵)

سلام
جالب بود.
یا علی
۱۳ تیر ۹۱ ، ۱۶:۳۸ پشت کوهها
حسن کچل واقعن دختر پادشاه چین رو میخواست؟!
اصن ناامید شدم ازش !
۱۳ تیر ۹۱ ، ۱۸:۱۹ زهرا(رها)‏
بازم به حسن کچل
خوشبحال دختر پادشاه:‏)‏
۱۳ تیر ۹۱ ، ۲۱:۱۳ یک پروانه
سلام
راستی پایان همه دویدن ها رسیدن است؟من مطمئن نیستم!
تمام عمر بکوشم اگر شتابان من
نمی رسم به تو هرگز ازین خیابان من ...

از کجا معلوم رسیده باشه ؟ منکه گمون نکنم !!
کاش مام به قدر حسن، کچل بودیم!!!
همون نظر وافی و این که
دیوانه ی یک عاشقانه ی آرام م
توی تاپ تن کتابایی ه که خوندم
۱۴ تیر ۹۱ ، ۱۲:۴۷ زهرا رجایی
یه ترانه دارم که میگه:
کاشکی به جای زهرا
اسمم حسن کچل بود
که آخرش خوب میشد
که قافیه م بغل بود!
دم حسن کچل گرم!
حسن کچل
هرچی دوید
بازم نرسید ..
سلام.
خدا قوت .
حسن و حسین علیهم السلام امامان ما ، الگو های ما هستند . در تلاش و علم و عمل و....
۱۶ تیر ۹۱ ، ۱۵:۵۹ زهرا(رها)‏
واقعا حسن کچل رسید‏!‏
خوشبحالش دوندگیش به نتیجه رسید
دوندگی های بی نتیجه خوردت میکنه
خوردم

۱۶ تیر ۹۱ ، ۱۹:۰۹ زهرا رجایی
زهره به زودی تو هم راحت میشی از امتحانا
و می بینی که تابستون هم مث همه چیز گهه...
چطوریایی؟
"الف...
......................
فَإِذَا دَخَلْتُمْ بُیُوتًا فَسَلِّمُوا عَلَیٰ أَنْفُسِکُمْ تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبَارَکَةً طَیِّبَةً.
درود و سلام.
پنج دیواری شد خانه ی ما! با یک دامنه ی جدید و یک قالب جدید، نویسنده اش اما هنوز همان بهنام است. همانی که نمی دانم می شناسی اش یا نه. این اولین دعوت من است از شما به خانه ی ما. قدم روی چشم هایمان بگذارید و در این شب نشینی ها همراهمان باشید و بگذارید گرمای حضورتان خانه مان را فرا گیرد و ردپای عبورتان روی برف های نشسته جلوی خانه مان به یادگار بماند. این یک دعوت است. یک فراخوان عمومی به صرف چند قرص آرامش بخش و یک شربت سکنجبین. با احترام؛ حضورتان را ارج می نهیم...
..............
شب‌ها، که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو می‌خواندم از لایتناهی
آوای تو می‌آردم از شوق به پرواز
شب‌ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
امواج نوای تو، به من می‌رسد از دور
دریایی و من تشنۀ مهر تو، چو ماهی
وین شعله که با هر نفسم می‌جهد از جان
خوش می‌دهد از گرمی این شوق، گواهی
دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
من سرخوشم از لذت این چشم‌به‌راهی
ای عشق تو را دارم و دارای جهانم
همواره تویی، هرچه تو گویی و تو خواهی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">