خراب ِ رفیق!
________
آدم گاهی دلش میخواهد مثل بعضی ها دم مسیحایی داشته باشد که بتواند حال دوستانش را خوب کند. که بتواند وقتی که خیلی ناامیدند، یک چیزهایی بگوید که بتوانند ته جاده ی روبروی شان را هم ببینند و به تماشای سه قدم جلوی پای شان بسنده نکنند. مثلا یک چیزی مثل خانوم فردی. که همیشه سر کلاس طوری از وضعیت موجود و آینده ی پیش رو صحبت می کرد که ما بچه ها را در خوف و رجا نگه می داشت. خیلی خوب بود. طوری که ما همه ی کاستی ها و مشکلات را می شناختیم ولی در عین حال به آینده ی روشنی امیدوار می شدیم که غیرممکن نبود. یعنی شرایط نه سیاه ِ سیاه بود نه سفید ِ سفید. اینکه بتوانی یک سری آدم را به این باور برسانی، طوری که نه افسرده بشوند و نه رویاپردازی کنند، هنر می خواهد. هنری که من ندارم. اما شب ها که پیامک های مختلفی از رفقا می رسد و ناراحتم می کند، و یا صبح که بیدار میشوم و پست های شبانه ی غمگین ِ بچه ها را می خوانم، از ته دلم آرزو میکنم کاش کاری از دستم بر می آمد.. از آن مرفه های بی درد نیستم که بگویید چون نمیفهمی ملت چه می کشند، این حرفهای قشنگ را می زنی. نزدیکترها می دانند که حداقل همین چندماه گذشته چه مشکلاتی داشتم. که مهم ترین چیزهایم در زندگی در معرض خطر بود. اما صبر کردم. وقتی که تب داشتم به مهتاب بدگویی نکردم! و حالا دیگر ایمان پیدا کردم که خدا حواسش به همه چیز هست!
شأن نزول این پست، چند نفر از دوستان مجازی ام هستند. که چه حالم خوب باشد چه بد، همیشه دوست دارم روزهاشان پرتقالی باشد. و حالا حق بدهید در این روزها که به لطف خدا از همیشه بهترم، شما را هم خوب تر بخواهم.
می توانید از خود ِ بانو هم بپرسید!، با دیدنش اولین کسانی که درموردشان حرف می زنم، همین شماهائید!
بخاطر «نمیدانم چه» هم که شده، سال جدید را با حال ِ خوب شروع کنید. و می دانم که برای آرامش ِ من و «او» هم دعا خواهید کرد.
وبلاگت حال و هوا و ادبیاتی دیگر دارد