نه خلاف عهد کردم..
شنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۰، ۰۹:۰۳ ق.ظ
هو
________
مضطر بودن یعنی این که انقدر بی چاره شده باشی که با هر نفسی که بیرون می دهی، از خدا گشایش گره ات را بخواهی. یعنی از فکرش شب خوابت نبرد. یعنی اشکت دربیاید. یعنی اشکت را در بیاورند...
استاد می گفت؛ باید مضطر بشوید. باید عاجز بشوید. شدم خدا. همان که باید، شدم. حالا نوبت توست.
۹۰/۱۲/۰۶
هیچ کس حالم را نمی فهمد