آخر این قصه را من جور دیگر دیده ام
سه شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۰، ۰۴:۴۲ ب.ظ
هو
ــــــــــــــــ
1)
همیشه آن که به من می رسد
دو بار دیرتر از سرنوشت به دنیا می آید
2)
امروز که از شدت گرما، آسفالت خیابان را نرم حس کردم؛
به مقاومت ِ مصالح ِ دلت پی بردم
که بعد از این همه گرمای عشق من، هنوز هم سخت ست..
_صد حیف که ما پیر جهاندیده نبودیم
روزی که رسـیدیـم به ایـام جـوانی
ناله نوشت: چرا خدا دلش واسه ما نمی سوزه؟؟ داریم میمیریم از گرما!
من چطور روزه بگیرم!؟!
بعدنوشت:خیلی شگفت انگیزه توی کافی نت باشی،برای یه بنده خدایی کامنت بذاری،بعد ایشون همون موقع وارد کافی نت بشه و بشینه پشت سیستم کناری ت! بعد جلوی چشمای فوضول خودت جواب کامنتتو بده و تو هم به روی مبارک نیاری که صاحاب این وبلاگه منم!!!
۹۰/۰۴/۰۷
دنیا دیگه داره زیادی کوچیک میشه