بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

هو

-

«رب اشرح لی صدری» خدا سینه‌ام را بشکاف. آی خدا. سینه‌ام را آن‌قدر گشاد کن که همه چیز توش جا شود! با همین مته بشکافش! کارم را هم هر جوری می‌خواهی آسان کن، سخت کن. حرفم را بفهمند، نفهمند. تو زبانم عقده باشد، نباشد. این‌ها دیگر مهم نیست. «و یسر لی أمری» و «یفقهوا قولی»ش «و احلل عقدة من لسانی»ش مال خود موسا! نخواستیم!

 

ارمیا - رضا امیرخانی

 

 

در یک ماه ِ اخیر، این سومین روزی بود که با صدای گریه و جیغ و شیون بیدار شدم. گریه از شنیدن خبر مرگ ِ یک عزیز. امروز سومین نگاه ِ پرمعنای مرگ روی صورتم پاشیده شد. این نگاه های عمیق و ممتد مرگ، امانم را بریده..

هرلحظه به خودم می آیم و می بینم زنده ام، و با نگرانی منتظر لحظه ی بعد می مانم.

 

من که مُردم، زیاد دعام کنید لطفا. به رسم همه ی دعاهایی که در زنده بودنم کردم‌تان.

۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۳۱ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۲۶
بی‌ همگان

هو

-

سخت ترین نوعِ صبر

صبر بر دلتنگیه

 

 

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۲ ، ۲۲:۰۸
بی‌ همگان

و همه می دانیم ریه های لذت پُر اکسیژن مرگ است

 

هو

ـ

نمی دانم اینکه بعد از یک عمر زندگی، تازه همین دو روز پیش افتاده ام به صرافت حلوا درست کردن، دلیل‌ش چه می‌تواند باشد. شاید از بس در یک ماه اخیر بوی حلوا به مشام‌‌م رسیده. از بس آدم مرده. از بس توی ختم های‌شان حلوا نخوردم. از بس از بوی مطبوع حلوا که همیشه دوست‌ش داشتم، خاطره ی تلخ دارم حالا. شاید میخواهم رابطه ام را با این شیرینی ترمیم کنم. شاید میخواهم طی یک تلاش ِ سخت‌کوشانه همه چیز را فراموش کنم و نگاهم را عوض کنم.

همین دو روز پیش بود که برای اولین بار حلوا درست کردم. که تا آن موقع شنیده بودم پختن‌ش کار ِ سختی ست و فوت و فن ِ‌خاصی دارد و از دست هرکسی بر نمی آید. همه گفتند خیلی خوب شده. همه به به و چه چه کردند. به نظر خودم هم واقعا خوب شده بود. احسان می گفت زدی روی دست مامان! (که حلواهای معروفی دارد) همین که احسان خوشش آمده بود برایم لذت‌بخش بود. و با اینکه علاقه ای به آشپزی ندارم اما انگیزه پیدا کردم برای دوباره و دوباره درست کردن حلوا. که خیلی دوست دارد. حتی همین امروز هم طرز تهیه یک حلوای عربی را یاد گرفتم. که خیلی خوشمزه بود. احسان هم حتما باید خوشش بیاید اگر بخورد.

دلم میخواهد انقدر سرگرم این خاله بازی ها بشوم که یادم برود توی این یک ماه چقدر آدم مرده. یادم برود مرگ دردناک ِ خاله چقدر خرابم کرد. وقتی می گویم دردناک یعنی خیلی درد داشت. خیلی. می خواهم فراموش کنم مرگ ناگهانی و بهت براگیز مرد ِ همسایه را. که روز قبلش توی کوچه سلام‌ش کرده بودم. دوست دارم یادم برود مادر فلانی مُرد. یادم برود پدر فلانی توی کماست. یادم برود همسر ِ جوان ِ مجید روی تخت خوابیده و جز سقف اتاق چیز‌ ِ دیگری را نمی تواند ببینید.

کاش روی آدم هم می شد نرم افزار ِ فریز نصب کرد. تا مثل سیستم های کافی نت، هر روز همه ی  اتفاقات پاک شود و روز ِ بعد انگار نه انگار بشود. الان دلم یک همچین چیزی میخواهد. تا بتوانم به روزهای باقی مانده ی سال کمی خوش‌بین بشوم. که بتوانم سنگینی این سایه ی مرگ را از دوش ِ روزهای‌م بردارم. بتوانم سال 92 را به رسمیت بشناسم و زندگی ِ جدی ای در پیش بگیرم. تا بحال اینقدر زندگی را به هیچ نگرفته بودم..

۱۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۲۷ فروردين ۹۲ ، ۲۱:۱۰
بی‌ همگان

هو

-

من فکر می کنم

هرگز نبوده قلب من

این‌گونه

گرم و سرخ

 

احمد شاملو

 

 

 

موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۶ فروردين ۹۲ ، ۲۰:۰۴
بی‌ همگان

هو

-

 

چشم‌‌انتظار آن بهارم
که با تقویم از راه نمی‌آید
و با تقویم راه نمی‌آید،
چشم انتظار آن بهارم
که با ...
آه نمی‌آید!
 
مژگان عباسلو
                                                                   
 
موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۲ ، ۰۰:۳۵
بی‌ همگان

هو

-

گریه مال مَرده

فقط سرتو بالا بگیر گریه کن.

 

حوض نقاشی - شهاب حسینی

 

 

 

۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۰۷ فروردين ۹۲ ، ۲۱:۳۴
بی‌ همگان

 

هو

-

 

از همین می‌ترسم. به یه چیزی یا کسی عادت می‌کنی، اونوقت اون چیز یا اون کس قال‌ت میذاره. اون وقت دیگه چیزی برات باقی نمی‌مونه. میفهمی چی می‌خوام بگم؟ اون هایی رو که می‌گذارن و میرن دوست ندارم. اینه که اول خودم می‌گذارم میرم!... این‌جوری خیلی خاطر جمع‌تره!

 

خداحافظ گاری کوپر - رومن گاری

 

 

 

{زهرا این پست یک‌جور تقدیمی به توست که با ناامیدی گفتی؛ اگر شد وبلاگتم... }

 

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۲ ، ۰۲:۱۲
بی‌ همگان