________
این درست که نباید به حرف های زیادی ِ آدم ها اهمیت داد.وگرنه سوارت می شوند.اما گاهی آدم دلش می سوزد برای این ذهن های بسته. اگر حرفی میزنم نه برای اینکه می توانم تغییری ایجاد کنم در طرز نگاه و فکر دیگران. فقط می گویم که ...نمیدانم.همین جوری میخواهم بگویم!
من از همین تریبون تاسف خودم رو برای اون دسته از آدما های خشک و بی تفاوتی که فکر میکنند باید عاشق کسی بود تا بتوان نگاهش کرد! یا بتوان توجه خرجش کرد یا باید حتما پیوند عاطفی قوی ای بین شان باشد تا در غمشان غصه خورد و با شادی شان خوشحال شد، اعلام می دارم!
غالب این آدم ها همان هایی هستند که ادعای انسان دوستی و این شعارهای خوشگل را هم دارند! اما توی آن مغز کوچک و ذهن بسته شان نمی گنجد که می شود یک نفر به تو ربطی نداشته باشد اما دلت برایش بتپد. نمی توانند بفهمند وقتی دلت خوش می شود از شادی کسی یا در غمش، غصه می خوری، لزوما عاشقش نیستی. که این از اصول و ابتداییاتِ(!) انسان بودن است.نه چیزی فراتر از این.
تا به حال هزار بار توی روابط اجتماعی و مجازی و دوستانه ام از این جنس برچسب ها خورده م..و با خودم می گویم من غلط میکنم دیگر از این دست روابط انسانی را در روابط کثیف و لجن بار ِ آدم های دنیا دخالت دهم.. اما دفعه ی بعد فراموش میکنم و همان آش و همان کاسه.
تمرین می کنم. هی با خودم تمرین می کنم این بی تفاوتی ِ غیر انسانی و غیر اسلامی ِ دلخواه ِ دنیا را.اینقدر تمرین میکنم تا بالاخره من هم بشوم یکی مثل این آدم ها.
- این نوشته شاید روزی روزگاری مخاطب خاص داشت. اما حالا شاید عام ترین مخاطب، متعلق به همین حرف ها باشد در این خراب آباد ِ دنیا.
خانوم «حسی که دارم»! از حرفتان نه خوشحال شدم نه ناراحت.فقط دوست دارم با یک دوست قدیمی دیداری تازه کنم اگر اجازه بدهید.