________
دوست داشتم یک پروژه ای بهم پیشنهاد می شد در همچین جایی!
________
دوست داشتم یک پروژه ای بهم پیشنهاد می شد در همچین جایی!
________
نمی دانیم
اگر عبور کنیم
وارد شده ایم
یا خارج
نمی دانیم...
اگر گام برداریم
دور شده ایم
یا نزدیک
ایستاده ایم
حیران
نمی دانیم بخندیم
یا گریه کنیم
عمران صلاحی
________
دیر یا زود به این نتیجه می رسیدم که وقتی میرم سرکار، باید حلقه م توو دست چپم باشه.!
_________
یه عمر روی "خوشحالی بعد از گل" تمرین کردیم بدون اینکه حتی یه دونه "شوت به سمت چارچوب" تو کارناممون باشه...
________
لامسّب مهرش از دلم بیرون نمی رود!
همین «بی همگان» را می گویم.
______
همه ی «محرم» را هم برای «خودم» دوست دارم
دوستش دارم چون حالِ «من» را عوض می کند.
احتمالا هم برایم مهم نیست چه کسی کشته شد و چه اتفاقی افتاد..
«من» باید منقلب شوم،که می شوم.
محرم باید باشد،چون «من» به آن نیــــاز دارم.
________
ازآجیل
سفره عید
چند پسته لال مانده است
آنها که لب گشودند؛خورده شدند
آنها که لال مانده اند ؛می شکنند
دندانساز راست می گفت
:
پسته لال ؛سکوت دندان شکن است
!
"اکبر اکسیر"
_______
کاش من همه بودم
با همه دهان ها
تو را صدا می زدم!
آهای دنیا!
*از آمدنِ طبیب ِ بیگانه چه سود؟!
ــــــــــــــ
میگویند پسری در خانه خیلی شلوغکاری کرده بود.همهی اوضاع را به هم ریخته بود.وقتی پدر وارد شد،مادر شکایت او را به پدرش کرد.پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت.پسر دید امروز اوضاع خیلی بیریخت است، همهی درها هم بسته است،وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟راه فراری ندارد! خودش را به سینهی پدر چسباند.شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد.
شما هم هر وقت دیدید اوضاع بیریخت است به سوی خدا فرار کنید.
«وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله»
هر کجا متوحش شدید راه فرار به سوی خداست.
(از بیانات مرحوم حاج اسماعیل دولابی رحمه الله علیه)