بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

هو

________

دوست داشتم یک پروژه ای بهم پیشنهاد می شد در همچین جایی!



۲۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۰ ، ۲۰:۲۳
بی‌ همگان
هو

________

نمی دانیم
اگر عبور کنیم
وارد شده ایم
یا خارج

نمی دانیم...
اگر گام برداریم
دور شده ایم
یا نزدیک

ایستاده ایم
حیران
نمی دانیم بخندیم
یا گریه کنیم

عمران صلاحی

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۰ ، ۱۲:۰۰
بی‌ همگان
هو

________

دیر یا زود به این نتیجه می رسیدم که وقتی میرم سرکار، باید حلقه م توو دست چپم باشه.!



۱۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۰ ، ۰۸:۲۵
بی‌ همگان
هو

_________

یه عمر روی "خوشحالی بعد از گل" تمرین کردیم بدون اینکه حتی یه دونه "شوت به سمت چارچوب" تو کارناممون باشه...




۲۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۰ ، ۱۸:۰۲
بی‌ همگان
هو

________

لامسّب مهرش از دلم بیرون نمی رود!

همین «بی همگان» را می گویم.

۱۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۰ ، ۱۲:۴۳
بی‌ همگان
هو

______

همه ی «محرم» را هم برای «خودم» دوست دارم

دوستش دارم چون حالِ «من» را عوض می کند.

احتمالا هم برایم مهم نیست چه کسی کشته شد و چه اتفاقی افتاد..

«من» باید منقلب شوم،که می شوم.

محرم باید باشد،چون «من» به آن نیــــاز دارم.

۱۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۰ ، ۱۰:۴۵
بی‌ همگان
هو

_______

...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۰ ، ۱۹:۲۰
بی‌ همگان
هو

________

ازآجیل سفره عید
چند پسته لال مانده است

آنها که لب گشودند؛خورده شدند

آنها که لال مانده اند ؛می شکنند

دندانساز راست می گفت
:
پسته لال ؛سکوت دندان شکن است
!

"اکبر اکسیر"

۱۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۰ ، ۲۰:۲۲
بی‌ همگان
هو

_______

کاش من همه بودم

با همه دهان ها

تو را صدا می زدم!



آهای دنیا!

تو و ضمیرهایت دیگر به کارم نمی آیید. دنبال سوم شخص غائب می گردم

*از آمدنِ طبیب ِ بیگانه چه سود؟!

۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۰ ، ۲۰:۲۶
بی‌ همگان
هو

ــــــــــــــ

می‌گویند پسری در خانه خیلی شلوغ‌کاری کرده بود.همه‌ی اوضاع را به هم ریخته بود.وقتی پدر وارد شد،مادر شکایت او را به پدرش کرد.پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت.پسر دید امروز اوضاع خیلی بی‌ریخت است، همه‌ی درها هم بسته است،وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟راه فراری ندارد! خودش را به سینه‌ی پدر چسباند.شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد.

شما هم هر وقت دیدید اوضاع بی‌ریخت است به سوی خدا فرار کنید.

«وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله»

هر کجا متوحش شدید راه فرار به سوی خداست.

(از بیانات مرحوم حاج اسماعیل دولابی رحمه الله علیه)

۲۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۰ ، ۲۲:۵۸
بی‌ همگان