هو
________
27 مهر 89 به روایت سیدمحمد رضی زاده
۵:۲۰ دقیقه صبح بود و انتظار ِ وصال ِ خورشید ما را به دیدار ِ ماه فرستاد. هنوز خبرے از خورشید نبود و همه منتظر طلوع.
سه شنبه اتوبوس ِ «در اختیار» ِ دانشگاه ِ قم، اینبار مقصدش بجاے دانشگاه و یا خود ِ پل ِ حجتیه، جاے ِ دیگرے بود، مے رفت به سمت ِ میداטּ ِ آستانه. انتظار داشتم که سیل ِ جمعیت متحیّرم کند اما جز عده قلیلے درخیاباטּ ِ حجتیه و ارم خبرے از جمعیت ِ مشتاق نبود و پیش ِ خود گفتم که حتمـטּ جمعیت در محوطه استقبال جمع شده اند. از اتوبوس ِ در اختیار ِ «دیدار» پیاده شدیم و کمے قدم زناטּ و شعار گویاטּ به سمت ِ میداטּ ِ آستانه حرکت کردیم و پس از بررسے بدنے توسط ِ گروه ِ حفاظت وارد محوطه ِ استقبال ِ میداטּ ِ آستانه شدیم. اما باز هم با تعجّب خبرے از جمعیت نبود، جز چند صد نفر! نگراטּ بودم و یک اصل را به یاد ِخود مے آوردم که قمےها اصلـטּ در کاسبے هم همینطور هستند و مغازه هایشاטּ را تا نزدیکیهاے ِ ظهر، از عشق ِ خواب باز نمےکنند، گفتم شاید ایـטּ هم هماטּ «اصل» است، گفتم شاید نمے خواهند زیاد منتظر بمانند و طاقت ِ «انتظار» را ندارند. به هر حال آمدیم که در جایے مناسب بشینیم.
سمت ِ چپ ِ محوطه ِ استقبال منتظر ِ دانشجویاטּ ِ «منتظر» بود و قدرے ایـטּ انتظار دوام نیاورد و ما به ایـטּ انتظار پایاטּ دادیم، تا مگر انتظار ِ خود ِ ما نیز به پایاטּ رسد. شعار و شعر و صلوات و بےقرارے و چشم انتظارے ِ جمعیت ِ حاضر در مراسم ِ استقبال، کم کم داد مےزد که شایعه نیست! و انتظار ِ مردم نیز قدرے دوام نخواهد آورد.
سه شنبه بود... و همه آمده بودند از طلبه و بسیجے و دانشجو و فرهنگے و نظامے و کارگر... و از تمامے اقشار ِ استاטּ. هر گروهے لیدرے داشت که شعار مےداد ِشاטּ که در هم شدטּ ِ شعارهاے ِ ایـטּ اقشار فضاے ِ جالبے را خلق کرده بود. یکے بلند مےشد و صلوات مےگفت و ملت مےفرستادند. آטּ دیگرے برمےخواست و مےگفت صلوات و جز اطرافیاטּ اش هیچکس ِ دیگر نمےفرستاد و بقیه به نحوه صلوات گفتنش مےخندیدند! دیگرے شعرے نثار ِ «رهبر» مےخواند بےآنکه بداند صدایش را جز خودش کسے نمےشنود! یکے برمےخواست و شعار مےداد و هیچ کس جوابــش را نمےداد و مے نشست سر جاے ِ خود. بچه ها از هیچ سوژه اے به راحتے نمےگذشتند و تا سوژه ساز را پشیماטּ نمےکردند دست بردار نبودند!
سه شنبه بود... و هلے کوپتر در بالاے سر مے چرخید و آنقدر فضا مورد ِ عنایت قرار گرفته بود که لیدر ها شعار ها را با هم قاطے مےکردند! لیدرے فریاد مےزد: «خونے که در رگ ِ ماست» ، جمعیت متأثر از شعار ِ لیدر ِ دیگر در جواب اش فریاد مےزدند: «به عشق ِ رهبر آمده»! حالا بماند که خود ِ لیدر ها هم در برخے موارد مصرع اول و دوم شعار ها را در هم پیچیده بودند!
مےترسیدم و به خود مےگفتم که نکند ایـטּ لیدر ها و ایـטּ مردم ِ بےحال، آبروے قم را در مقابل ِ«امام» و دوربیـטּ ها ببرند! در عوض فهمیدم چقدر ایـטּ دختر ها باهوش هستند! شعار را که مےگفتے قسمت ِ اول را نگفته، نیاز به اشاره نبود و تکرار مےکردند و در هماטּ ساعات ِ ابتدایے ِ صبح، خواهراטּ برخلاف ِ برادراטּ ِ محترم که حنجره مبارکماטּ را از ساعت ِ 5 اذیت کردند!، شور و اشتیاق ِ خاصے در فضاے محوطه حاکم کرده بودند.
سه شنبه بود و هلے کوپتر همچناטּ مےچرخید و از بس سر ِماטּ گرم ِ شعار و شور و غلغله و خنده و شوخے شده بود که حواسماטּ به پشت ِ سر و پُر شدטּ ِ صف هاے ِ پشت ِ سرماטּ نبود و وقتے نگاهے به پشت ِ سر انداختم و «جمعیت ِ مشتاق» را دیدم که تقریبـטּ پر کردטּ ِ محوطه را همّت گماشته بودند. امیدوار شدم!
ساعت حدود ِ ۸ شده بود، بچه ها مےگفتند «امام» در همیـטּ دقایق از خیاباטּ ِ ۱۹ دے (باجک) حرکت مے کند. ما هم «کجائید اے شهیداטּ ِ خدایے»را بخوانیم. کم کم تمام جمعیت همراهماטּ گشتند و همگے زمزمه کردیم. لحظه اے جمعیت ساکت مےشد و فضا آرام، یکدفعه هماטּ شخصے که صلواتش را نثار نمے کردند ملّت، برمےخواست و دوباره مےگفت صلوات و ملت مےخندیدند!
مجرے سیستم ِ صوتے را آزمایش مےکرد. مـטּ حواسم نبود و از خنده جمعیت فهمیدم که دانشجویاטּ ِ محترم ِ برادر، باز هم شیریـטּ کارے کرده اند! مجرے میگفت:" یک، دو، سه" جمعیت با تحریک ِ دانشجویاטּ فریاد مےزدند: یک! دو! سه! اے بابا، با مجرے دیگر چه کارتاטּ؟! فایده اے نداشت، مجرے میگفت: یک، دو، سه! دوباره تکرارَش توسط ِ جمعیت و بےخبرے مجرے از ایـטּ ماجرا! مجرے مے گفت:سیگنال ِ خروجے... جمعیت: سیگنال ِ خروجے!! یک، دو، سه... آزمایش مے...
خنده ام گرفته بود،مثل ِ خود ِ لیدر ها، مثل ِ تمام ِ دانشجو ها، مثل دختراטּ ِ مستقر در سمت ِ چپ ِ محوطه استقبال و مثل ِ بچه هاے ِ حفاظت که به دیوانگےهایماטּ مےخندیدند.
کم کم مراسم داشت رنگ ِ رسمے به خود مےگرفت. قرآئت ِ قرآטּِ آقاے ِ علیزاده و خیرمقدم گویے مجرے و نثار صلوات و جاטּ گرفتـטּ ِ جمعیت و اجراے ِ تواشیح ِ گروه ِ میعاد و شعر خوانے و مداحے ِ برادر سلحشور و دوباره شعر خوانے و دوباره اجراے ِتواشیح و دوباره مداحے ِ برادر حیدر زاده و دوباره مجرے و دوباره صلوات و دوباره شعار!!
هلے کوپتر همچناטּ مے چرخید و ساعت شده بود ۱۰:۰۰ و داد ِ جمعیت داشت در مےآمد و مجرے به تعریف و توصیف ِ شهر ِ قم مےپرداخت. و قدرے شعار مے داد و ملت خیال مےکردند که دیگر آقا آماده ورود است، اما نه؛ دوباره مداحے! و ایـטּ بار شخصے به سبک ِ آهنگراטּ! طاقتم مثل ِ طاقت ِ دیگراטּ تمام شده بود و دیگر حوصله هیچ کسے جز «ماه ِ بنے انقلاب» را نداشتم و نداشتیم.
شعارهاے ِ مجرے قدرے محکم و باصلابت تر مے شد و ایـטּ انتظار را به وصال ِ یار نزیک مے کرد. و مـטּ نیز کم کم انقلابات ِ عجیبے در رگ هایم احساس مےکردم.
خبرے نداشتیم از خارج ِ محوطه استقبال ِ میداטּ ِ آستانه که چه خبر است، ولے مےدانستیم که باید چه خبر باشد در مسیر ِ استقبال و مسیر ِ کمتر از ۱۰ دقیقه را چه جمعیتیےست که ۳ ساعت انتظار ِ ما را خلق کرده است.
ساعت ۱۱:۰۰ شده بود و جمعیت دیگر صبرش لبریز شده بود و بے توجه به سخنرانے و مداحے و شعر خوانے، یکصدا فریاد مےزد: «عزیز ِ زهرا منتظریم تا تو بیایے...»،«اے پسر ِ فاطمه منتظر ِ تو هستیم...»و ... در هیجاטּ ِ شعارهایماטּ بودیم که یکدفعه آمد، آنکه باید مےآمد، آטּ مرد آمد و باراטּ آورد...
مثل ِ تمام ِ دیدار هاے ِ قبلے پاهایم سست شد و مثل ِ یک ماهے در میاטּ ِ اقیانوس ِ جمعیت مےغلتیدم همچوטּ همه فداییاטּ. انگار چرخش ِ هلے کوپتر دیگر مهم نبود و همچنیـטּ خبرے از لیدر ها و شعارهایشاטּ. گویے اقیانوس ِ موّاج ِ جمعیت ِ عاشق ِ امام ِ شهر ِ قم همگےشاטּ لیدر بودند و حالا به مردم ِ ایـטּ شهر و خودم که در ایـטּ شهر هستم و بودم افتخار مےکردم.
سه شنبه بود... عجب روزے بود. چـ غدیرے بود در قُم! و عجب ماهے درخشید در میانه ِ آفتاب ِ گرم ِ ظهر ِ روز ِ سه شنبه ِ شهر ِ قم.
آقا که آمد احساسم مثل زمانے بود که در شهرماטּ مےرفتیم دریا! دریا حس خوبیـ ـست، اصلـטּ نمے شود توصفیش کرد. وقتے دور ِ تنت را حجمے سیال فرا گرفته و تو بےاختیار مےلغزے میاטּ ِ ایـטּ موج ِ سیال، احساس ِ بسیار خوبےست و زیباتر آטּ لحظه اےست که خورشید هم طلوع کند...
درست هماטּ بود. دریا بود، سیال بودیم و خورشید بود؛ طلوع کرد، آسماטּ آبے بود، ابر نبود ولے باراטּ آمد، آטּ مرد در باراטּ ِ اشک هاے ِ چشم هاے ِ پر شوق ِ مردم آمد. سه شنبه بود،و هلے کوپتر همچناטּ مےچرخید...