در ستایش ِ «نمیدانم چه» ات!!!
يكشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۰، ۰۹:۰۶ ب.ظ
هو
________
روزی هزار بار دچار حمله ی واژه ای می شوم.هی یک سری کلمات می آیند، می آیند، می آیند. ولی نمی رسد روز کاغذ. روی صفحه. نمیفهمم کجا گیر می کنند..
+
من شما را...
منظورم این است...
بگذارید این طوری بگویم تا حالا...
من هرگز هرگز هرگز...
می خواهم بگویم شما را...
نمی دانید چه قدر برای...
لعنت به کلمات...
آخ!
لعنت به کلمات...
«مصطفی مستور - و دست هایت بوی نور می دهند»*
این حرف های مستور ربطی به حرف های در گلو مانده ی من ندارد. صرف هم حسی مان نوشتمش.
*همین امروز هدیه گرفتمش.
۹۰/۱۱/۱۶
مبارک است.