«out of sight،out of mind»!؟؟؟
________
حافظه ی کوتاه مدت خوبی ندارم.یعنی یک چیزی در حد داغون! اما تا دلت بخواهد حافظه ی بلند مدتم مثل همان ساعت دیواری ای که عمو بیست سال پیش هدیه آورده، خوب کار میکند. یعنی جزئیاتی از گذشته های دورتر به خاطر دارم که هرکس بشنود، تعجب میکند. مثلا همین حالا میتوانم تمام حرفهایی که با سمیرا در راه برگشت به خانه از مدرسه می زدیم را به یاد آورم.دوم ابتدایی بودیم. آن حرفها کار هر روزه بود و چیزهای بی اهمیت. اما خوب یادم مانده. در صورتی که شاید همان موقع حرفهایی که شنبه می زدیم، چهارشنبه فراموش کرده بودم. می فهمی چی میخوام بگم؟... وقتی خواستم پاک کنمت از ذهنم، حرف ها و کارها و رفتارهای گذشته مان اولش اذیتم نمی کرد. چون دقیقا توی حافظه ام جا نگرفته بود و کدگذاری نشده بود. حالا هرچه بیشتر پیش می روم، خاطرات دارد رسوب می کند و سنگینی. دارد اذیتم می کند. آن موقع داغ بودم شاید. نفهمیدم. حالا اما لحظه به لحظه جلوی چشمم رژه می روید با خاطراتت. هرچه کهنه تر بشود، بدتر هم می شود. مطمئنم. داری سنگینی میکنی توی وجودم. انقدر که وقتی دیلیت می زنم، کلی زمان می برد تا جواب بدهد! تازه بعد هم می گوید نمیتوانم! می گوید این قابل حذف شدن نیست. حتما می دانی چه چیزهایی قابلیت حذف شدن ندارند دیگر؟؟ چه خوش خیال بودم من که به شیفت+دیلیت فکر کرده بودم! با خودم می گفتم شدنی ست... حالا هم می شود ها! اما هزینه دارد. هزینه اش هم خیلی بالاست! گرچه احتمالا هم آخرش باید این هزینه گزاف را بپردازم و ...
همچنین اینکه واژه روحی فداه را برای رهبر انتخاب کردید جالب و بهجت انگیز بود...