بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

طاقت بیار رفیق!

چهارشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۰، ۰۷:۱۳ ق.ظ
هو

________

دیشب با محمد نشستیم مثل دو آدم ِ بدبخت ِ شب امتحانی تا صبح درس بخوانیم! یکی دو ساعت که از نیمه شب گذشت، محمد که در حالت 15 درجه بود، با قیافه ی داغون و چشم های گیج، سرش رو از توی کتاب بالا اورد و نگاهم کرد و گفت؛ زهره! من دیگه low battery !!

من هم که نمیخواستم برود بخوابد و من و آن جزوه ی وحشتناک و فضای ساکت اتاق و خواب آلودگی را با هم تنها بگذارد، شروع کردم به راهکار پیشنهاد دادن برای سرحال ماندن که تلفنش زنگ خورد. دوستش بود. او هم خسته شده بود و می گفت من کم اوردم و میروم که بخوابم. محمد که چند ثانیه قبل داشت ناله می کرد از استیصال!، خیلی خوشحال و پرانرژی برخورد کرد. هی میگفت تو میتونی! نخواب! طاقت بیار! و از این دست شوخی ها. با صدای بلند هم می خندید!طوری که با اشاره فهماندمش که همسایه ها خواب هستند و مراعات کن!

اصلا انگار نه انگار خودش جنازه بود تا همین دقیقه ی قبل.خلاصه که کلی روحیه داد به دوستش برای درس خواندن.

داشتم فکر میکردم من اگر ازاین رفیق ها داشتم، تا الان یک چیزی شده بودم احتمالا! اما افسوس که رفقای ما همیشه ذغال خوب همراهشان است!

حالا بماند که محمد نیم ساعت بعد از اتمام صحبتشان رفت خوابید!


- قصه ی تکراری!

-- این روزها زیاد در گوشم میخواند: +


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۰/۱۰/۱۴
بی‌ همگان

نظرات  (۱۶)

ما هم ازین دوستان داریم... اما او به هیچ بهانه ای نه دروغ می گوید و نه تنهایمان می گذارد...
جالب اینجاست که او را اکثراً نمی بینیم و سر آخر کفرش را می گوئیم...

ای بنده اگر عشق مرا برای بازگذشت به سوی من می دیدی از شوق بند بند بدنت از هم می گسست...

همین که چیزی نشده اید را: خدا را شکر

سلام و یا حق!!!
پاسخ:
کسی اینجا دروغ نگفته ها. راحت قضاوت نکنید!
دیدی قـدر آدمای دور و اطرافت و نمیدونی!!!
کم آوردی یه اسی زنگی چیزی بزن به من خودمو فول‌شارژت می‌کنم رفیق!
سلام
ما همین الان برایِ مطالبِ پایینی نظر دادیم و حالا میبینیم ... . ببخشید دیر میرسیم اینقدر.
.
.
.
رفیقِ بد و ذغالِ خوب! اینها بهترین چیزهایِ زندگی اند. آخرِ تمامِ کتابهایِ درسی هم که برسی هیچ چیزی بهتر از اینها نخواهی یافت. قدرِ این رفقایِ بد را باید دانست.

برقرار باشید و سربلند
یاحق
پاسخ:
قدر می دونم که خدا برام زیادشون کرده!
بیخیال بابا
درست رو میوفتی که هیچ، مشروط هم میشی. برو راحت با خیال تخت بگیر بخواب
پاسخ:
ذغال خوب که میگن تویی!
۱۴ دی ۹۰ ، ۱۵:۳۸ امید صادق
بی خوابی شب های امتحان رو خیلی کشید، قهوه یا چای درست می کنم و تا صبح می خونم .خوابم هم اگه بگیره پا می شم وایستاده درس می خونم، هم خوابم نمی گیره، هم وقت دیر می گذره.معمولا هم تنها می خونم چون تمی تونم با کسی بشینم بخونم. کافیه چیک طرف در بیاد، بیچاره ش می کنم. توی درس با هیچ کی شوخی ندارم.
سلام
احوالات ما را می نگارید؟! چند روز باقی مانده است!
یا علی
۱۴ دی ۹۰ ، ۱۸:۵۷ آنتی بیوتیک
این آهنگ که اولش رو اون بالا نوشتی مورد داره!! نداره؟؟ داره.
.
البته با گروه خونی شما مشکل داره هاااا.
قصه ی تکراری و خیلی خوب یادمه حتی کامنتشو...
فرهاد...
به فکر ذغال بد هم باش.
دیشب راهکاری و که برای بیدار موندن خودم استفاده میکنم و نوشتم که بت پیام بدم بعد پاکش کردم دلم نیودمد(آخه بعضی وقتا با دوتا چک تو صورتم بیداری و تحمل میکنم ولی وقتی تو صورت تو تصور کردم قاطی کردم و پیام و نفرستادم.)
پاسخ:
می گفتی هم من به خودم نمی زنم واسه درس!!
این هفته هدی هم امتحان داره و شبا تا دیر وقت بیداره
ولی از دست من دیگه میترسه شب بیدار بمونه و
با اشکال دیگه ی ترس آشنا بشه

سلام رفیق ...
پاسخ:
علیکَ مِنّ السّلام رفیق!
۱۴ دی ۹۰ ، ۲۲:۴۴ زهرا رجایی
حالا یه بارم زهره خواست اختلاف سلیقه ها رو بذاره کنار شما نذاریدهاا!!!
کجای اون اهنگ مورد داره رفیق؟!

زهره من کلا همواره بدنم آماده ی درس خواندن است!!
شب بخیر!
۱۵ دی ۹۰ ، ۰۰:۳۶ آشیـــــــل

میشینید با هم درس میخونید واقعا؟ چه روابط مسالمت آمیزی! یعنی تو دوباره فیلت یاد هندستون کرده؟ تو آدم نمیشی؟ خب معلومه دیگه. اصلا تو غلط میکنی میشینی که این فرهاد ازاین چیزا به گوشت بخونه.بزن تو دهنش! میخواد حالشم خوب باشه تازه.
پاسخ:
من حالم خوبه.
۱۵ دی ۹۰ ، ۰۰:۳۹ آشیـــــــل
الان چه احساسی داری که دیگه منو نمی بینی؟خیلی وقته نیومدم قم. بیامم اصلا دلم نمیخواد ببینمت! گفته باشم!


راستی جای یکی خالیه اینجا چندوقته.نمیگم کی، که حرص نخوری
پاسخ:
میدونم کی رو میگی.ایشون شاغل شدن آخه.وقتشون پُره.دیگه کلا ما رو تحویل نمیگیرن!(گوشی اومد دستت؟)
فایده نداره این درس خوندن ها
20 ساعت خوندم نیم ساعت خوابیدم نیم ساعت خوندم رفتم امتحان
تمام تستهارو زدم،
تشریحی:
چرا هیچی یادم نمیاد؟!
شعر قصه های مجید رو برای استاد نوشتم،
برگه ی امتحانت چو تسبیح آبی/ تویی آن معلم که پرسیدی ریاضی/
منم حافظ کل ضرب و تقسیم/ ولی تسبیح تو مرا کرده تسلیم
سلام
ما شما را میخوانیم. این سکوت مان اما، یعنی حس میکنیم خصوصی نوشتِ مردم را نباید دخالت کرد. گفتیم گفته باشیم این را.

برقرار باشید و سربلند
یاحق
پاسخ:
شما کارِتون درسته. گرچه وقتی چیزی میاد رو صفحه، یعنی حق ِ دخالت کردن رو به دیگران میده!!
هیچوقت شب امتهانی نبودم...شب امتهان همیشه خوابم
اخه در طول سال میخونم...اخه اگه نخونم مث چییییی استرس میگیرم و اخرشم گریه..

فک کنم به ما میگن بچه خر خون مثبت(البته همیشه م فقط در حد قبولی امتهان دادم وبس) فک کنم مال همین خرخونیا بود که نتونستم وارد دانشگاه بشم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">