بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

میشود با تو دل به دنیا بست..

دوشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۰، ۱۰:۵۸ ب.ظ
هو

ــــــــــــــ

می‌گویند پسری در خانه خیلی شلوغ‌کاری کرده بود.همه‌ی اوضاع را به هم ریخته بود.وقتی پدر وارد شد،مادر شکایت او را به پدرش کرد.پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت.پسر دید امروز اوضاع خیلی بی‌ریخت است، همه‌ی درها هم بسته است،وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟راه فراری ندارد! خودش را به سینه‌ی پدر چسباند.شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد.

شما هم هر وقت دیدید اوضاع بی‌ریخت است به سوی خدا فرار کنید.

«وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله»

هر کجا متوحش شدید راه فرار به سوی خداست.

(از بیانات مرحوم حاج اسماعیل دولابی رحمه الله علیه)

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۰/۰۸/۳۰
بی‌ همگان

نظرات  (۲۸)

۳۰ آبان ۹۰ ، ۲۳:۰۲ مجتبی صبوری
الهی اعوذ بک من غضبک...
زدی تو خال!
ولا یمکن الفرار من حکومتک...
فقد هربتــــ الیکــــــ ... پناهم میدهـــــی ؟!...
۰۱ آذر ۹۰ ، ۰۰:۲۶ یعقوب سهوزاده- زلال
سلام شاعر بزرگوار/عرض ادب/با دقت خوندمت واستفاده بردم،مرحبا
به روزم ومنتظرنگاه مهربان شما
پاسخ:
فقط چون شخصیت اصلی شعرت «زهره» بود،تایید کردم!
۰۱ آذر ۹۰ ، ۰۰:۳۹ زهرا رجایی
یوم یفر المرء من اخیه...

حتی توی همین دنیا... همین روزا...
۰۱ آذر ۹۰ ، ۰۰:۴۰ زهرا رجایی
اتچ به کامنت قبل:
می شود با تو دل به دنیا بست...
واقعا هیج جا مثل آغوش خدا نمی چسبه...
می شود با تو دل به دنیا بستــــــــــ...

.
.
.
زهره
به قول دیشب و پیامکاشــــــ
چارچشمی هوامونو داره ..
مگه نه؟
پاسخ:
هواتو داره که دوستی مث من نصیبت کرده دیگه!
۰۱ آذر ۹۰ ، ۱۱:۲۳ آشیـــــل
اه اه!
خاک بر سر من که همش دیر می رسم.

روح حاج اسماعیل دولابی شاد!

من چند روز پیش قم بودم.وقت زیادی نداشتیم که بیام ببینمت.
دلم برای اون روز توی اتوبوس دانشگاه تنگ شده.حالا که فکر میکنم چقد من پررو بودم خداوکیلی! هرچند توام ماشالا روابط عمومی یک ِ بینُل!()
حالا ول کن این حرفا رو! چطوری؟
پاسخ:
(الان اگر وبلاگتو حذف نکرده بودی،مجبور نبودم جواب احوالپرسیتو اینجا بدم)
به قول رضا صادقی:

تووی آغوش تو از درد خبری نیست
از دروغ و حرفای زرد اثری نیست

توی آغوش تو دیگه تنها نیستم
هر نفس اسیر دست غم ها نیستم . . .

تووی آغــــــــــــوش تو آرامش محضه
منو باخودت ببر حتی ی لحظه
بغلم کن منو بردار ببرم دور
ببرم از این زمین سرد و ناجور

وقتی که قلب‌هایمان‌ کوچک‌تر از غصه‌هایمان‌ میشود،
وقتی نمیتوانیم‌ اشک هایمان ‌را پشت‌ پلک‌هایمان‌ مخفی کنیم‌
و بغض هایمان ‌پشت‌ سر هم‌ میشکند ...
وقتی احساس‌ میکنیم
بدبختیها بیشتر از سهم‌مان‌ است
و رنج‌ها بیشتر از صبرمان
وقتی امیدها ته‌ میکشد
و انتظارها به‌ سر نمیرسد
وقتی طاقتمان تمام‌ میشود
و تحمل مان‌ هیچ
آن‌ وقت‌ است‌ که‌ مطمئنیم‌ به‌ "تو" احتیاج‌ داریم
و مطمئنیم‌ که‌ تو
فقط‌ تویی که‌ کمک مان‌ میکنی ...
چه بیانی...

وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله
دوسش دارم.
سلام
بله تا دژ لا اله الا الله است هر پناهگاه دیگری را انتخاب کردن خطاست.
یا علی
خیلی هندی بود !!!
رعد و برق هم داشت ؟
گاهی سوی خدا را گم میکنیم!
...
..
.
حالا یه بنده خدای دیگه میگفت طرف رفت پشت سر پسربزرگ خونه که خیلی برا بابا عزیز بود...
بعد هم هق هق گریه میکرد و میگفت پناهگاه ما خیمه ی هیئت امام حسینه...
منم موافقم... جای خوبیه واسه گریز و فرار...

کم پیدایی زهره جان؟! دلتنگتیم

کاش یه آدمک بود که حسمونو به مدیر وبلاگ بیان میکرد
پاسخ:
باید با شیرازی یه صحبتی بکنم!
۰۲ آذر ۹۰ ، ۰۰:۰۹ زهرا رجایی
خیلی خوب بود امشب زهره...

من در شهر خود غریب، پدر از من بیگانه...
(شمس)

من همه جا غریبم
حتی توی لباس خودم
(مضمون بیتی از فاضل نظری)

اینم از خودم:
مثانه ای پرجیش دارم با دو تا گوشی
دارم به شهرم می روم توی فراموشی
دارم به غربت می روم از غربتی دیگر
از حال «شمس» لعنتی هم واقعا بدتر...
(توی قطار مشهد-قم امسال گفتمش...)

بعدشم تو چند سال کجا بودی؟!
باز ما رو بگی...
کوفت! زهر مار! دیگه با من از این شوخیا نکن!!!
پاسخ:
با اون ردیف ِ کمرشکن!!
سلام

راه فرار و قرار ...
۰۲ آذر ۹۰ ، ۰۰:۱۷ زهرا رجایی
ردیف کمرشکن دشوار!!
به خدا خودم می میرم واسش!
دقیقا حس «(...... .. .....) » رو منتقل میکنه!

خیلی دوست دارم...
من میرم بخوابم با دندون درد کمرشکن!

۰۲ آذر ۹۰ ، ۰۰:۲۶ زهرا رجایی
لووووس بی ادب!


چون تویی می بخشم
وگرنه نمی بخشیدم بخدا!
با شیرازی صحبت کردی؟
پاسخ:
میگه همینام از سرتون زیاده!
تنها آغوش همیشه باز خدای است خدای...
سلام و یا حق!!!
انگار حالم بهتر شده
خب اون بنده خدا حق داره با توجه به چیزایی که اینجا گفته شده بترسه ...

شما قول بده حتما پاکتی پلاستیکی چیزی همرات باشه ...
ما به کجا می رویم از این ناکجا؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">