بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

باب ِ پنجم

چهارشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۰، ۰۱:۲۳ ق.ظ
هو

________

وقتی دو تا آدم یه حرف نزده ای بینشون هست،هیچ حرف دیگه ای نمیتونن با هم بزنن.


.


- تو تب کن

            نامردم اگر برایت نَمیرم!


-- همیشه دوس داشتم یه «بوستان سعدی» هدیه بگیرم! فکر میکنم خیلی حس خوبی داره..

   (اینو نگفتم برید برام بوستان بخریدا !)


---بعد نوشت:

دیروز،
-چون دو واژه به یک معنی-
از ما دوگانه ،
هر یک
سرشار دیگری
اوج یگانگی ...
و امروز

چون دو خط موازی

در امتداد یک راه
یک شهر
یک افق
بی نقطه ی تلاقی و دیدار
حتی،

در جاودانگی ...

"محمد رضا شفیعی کدکنی"


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۷/۲۷
بی‌ همگان

نظرات  (۱۶)

۲۷ مهر ۹۰ ، ۰۲:۱۷ سعید ایلخانی زاده
یک سیب دگر بچین و حوّایی کن
نامردم اگر دوباره آدم نشوم..
۲۷ مهر ۹۰ ، ۰۷:۵۳ آشیــــــل
تو تب کن
نامردم اگر برایت نمیرم!

والا !
۲۷ مهر ۹۰ ، ۰۷:۵۶ آشیــــــل
فکر نکنم از هر کسی دوست داشته باشی بوستان هدیه بگیری،
وگرنه خودم فردا می اوردم دم خونتون!
سرود زهره به رقص آورد مسیحا را
پاسخ:
!!
سلام
با این حرف شما باید پی کسی باشیم که اول تب کند!!!
یا علی
تو بگـی‌ام من برات بوســتان بخر نیستم!
شاید بتونن چیزه دیگه ای بگن
ولی نه
آره درست میگی نمیشه
...

میخرم برات
شعرت من و یاد این انداخت:
چه سرنوشت غریبی من و تو دور از هم
چه زود می رسد لحظه ی عبور از هم

و به یاد موازی هایی که شکستند تا دگر موازی نباشند
در حسرت فردای تو...!
هیچ حرفی جز سکوت
سکوتی سرشار از حرف...

در پناه حق
۲۷ مهر ۹۰ ، ۱۹:۴۹ زهرا رجایی
خودمم خیلی دوسش دارم
ولی نمیدوستم تو انقد دوسشون داری!
انگار تو بیشتر از من

بازم میذارم
ولی تا حالا که همه شونو خوندم واست...
واسه شماها توو وب گذاشتن معنی نمیده

یعنی میگی ضایع نیس؟؟؟
بهم گیر نده!!!
حوصله ی دعوا معوا ندارم!

راستی اینو شدیدا موافقم:
وقتی دو تا آدم یه حرف نزده ای بینشون هست،هیچ حرف دیگه ای نمیتونن با هم بزنن.

از خودت بود؟


منم حاضرم کوفت و درد و زهر مار باشه،
اما هدیه نگیرم!
از هیچکی
...
میفهمی؟

۲۷ مهر ۹۰ ، ۲۰:۱۸ آشنای غریبه
ما که قبل از این که تبدار شه مردیم براش بساطمون اینه
شما....
زهره خوندم واست؟
این رباعی مو!

اگه نخوندم، بیا بخون!
من نظر خاصی ندارم !
حسرت نبرم به خواب آن مرداب...
۲۹ مهر ۹۰ ، ۱۲:۰۷ زهرا رجایی
چرااااا؟
خدا الافه!
به من چه؟!
به چه کار آیدت ز گل طبقی/ از گلستان من ببر ورقی
گل، همین پنج روز و شش باشد/ وین گلستان، همیشه خوش باشد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">