بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

قربان قدت بگذر و بگذار بمیرم!

يكشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۱، ۱۱:۱۱ ب.ظ

هو

-

خسته و خواب آلود و مجبور نشسته باشم پای کتابی که فردا امتحانش را دارم. و هی توی دلم به خودم فحش بدهم که چرا تازه امشب آمدم سراغ کتاب و چطور می توانم پاس ش کنم و کلافه با کلمه های غریبش سر و کله بزنم که بیصدا و ناگهان با یک لبخند روح افزا و عاشق کُش از در وارد بشوی و دلم را طوری بلرزانی که هیچ چیز جز آغوشت آرام ش نکند.. آرامم نکند چیزی، مگر نگاه گرم و سردی دستانت که نشان از طی مسیری دارد که تو را به دیدنم آورده.

با شنیدن صدایت همه در بروند، خستگی هایم. و وقتی بدرقه ات کنم، احساس خوشبختی و آرامش بغلم کند و روی صندلی بنشاندم و سرگرمم کند به درس. به یارای دلگرمی ای که تو هدیه ام دادی.

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۱/۱۰/۲۴
بی‌ همگان