بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

ز مهر اندر آمد روانم به سر!*

يكشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۱، ۰۶:۳۱ ب.ظ
هو

_________


اگر فکر می کنید در روزگار وصل، از شر حال و هوای خزان زده ی پاییزی راحت می شوید، سخت در اشتباهید.

اصلا خدا دلش خواسته یک فصلی این وسط مسط ها بگذارد برای حالگیری ملت. اصلا هم هیچ ربطی به شرایط روانی و شخصیتی آدم ندارد!

این هم که می گویم «حالگیری» یعنی نه اینکه بد باشد لزوما یا همه چیز را تحت تاثیر قرار دهد. یعنی اینکه در میان روزها و شب های خوب ِ عاشقی در کنار آرام جانت، یک شب که از آموزشگاه برمیگردی، به زیر پل که میرسی، از کنار پارک ِ باران خورده که عبور می کنی، به یک باره یک دلتنگی عجیبی بغلت می کند و سخت فشارت می دهد. و این حالت به حدی یکهویی و عجیب اتفاق می افتد که اصلا فرصت نمی دهد بفهمی الان دقیقا دلت تنگ چه چیزی ست و اصلا حرف حسابش چیست. و تنها چیزی که به آن یقین داری این است که دلیل ِ این حال و هوای بی دلیل چیزی نیست جز همین «پاییز» ِ لعنتی... پاییزی که مثل تعطیلات تابستان تا نیامده انتظارش را می کشی و وقتی از راه می رسد با جان کندن به پایان می رسانی.


*ینی دارم از شدت عشق، خل میشم!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۸/۰۷
بی‌ همگان

نظرات  (۱۲)

۰۷ آبان ۹۱ ، ۱۹:۳۴ کاش مےشد خدا را بوسید...
پاییز که می شود، دلم شور می زند..
بودی عزیزم.بودی :پی

یاده این پست افتادم:
http://www.setarehsoheyl.blogfa.com/post-308.aspx
پاسخ:
حالا نه تا این حد دیگه!
سلام
خیر است ان شاء اله
این جمله آخری یه کم خنده دار بود! :)
یا علی
بابا شما همتون روی ما رو کم کردین تو رسوایی !


شاعر نشدی وگرنه میفهمیدی
پاییز
بهاری
است
که
عاشق
شده
است
...
پاسخ:
من تو رسوایی یدونه م!
۰۷ آبان ۹۱ ، ۲۰:۵۴ زهرا رجایی
و عشق یک بیماری بدخیم روحی بود...
بیماری پاییز چه دردی دارد
دردی که به آن فکر نکردی دارد
دکتر نشدی وگرنه می‌دانستی
پاییز بهاری‌است که زردی دارد
دقیقن...یه جای دیگه هم کامنت گذاشتم...دو روز که هوا گرفته بود...داشتم دغ می کردم...امروز که هوا آفتابیه...خوبم...هوا هر طوری که می خواد بشه بشه...اما خدا این آفتابو نگیره...
بذار من به همه ی اون روزها و شب های عاشقی برسم،حالا اون چند لحظه حالگیری هم عیبی نداره. بذار باشه...
پاسخ:
صدالبته.
رسوای زمانه که میگن شمایین ؟؟!
رویا

صدایش را می شنوم
مرا صدا میکند
از پاریس تا وین
از رم تا ناپل
از ونیز تا شیکاکو
صدای هم زمانی یونگ
تا بی خوابی های فروید
از قهوه های تلخ
تا نیمه شب در پاریس
از وودی آلن تا چخوف
از سرمای سیبری
تا سواحل میامی
از درد های بتهوون
تا سوناتی نا تمام
کسی صدا میکند
پرواز کن
پرواز کن
تجربه کن
و قصه آنچه را دیدی برایم نجوا کن
گوش ات را نزدیک کن
من دیدم...
من رویایمان را دیدم

شاهین شرافتی

این شعر رو که خوندم حس کردم باید بذارم برای تو تا بخونی،بیشتر به خاطر اینجاش که گفته"من رویایمان را دیدم".
پاسخ:
یادمه یه شعر دیگه م از این شاهین شرافتی توی وبت خونده بودم.
این کاش وقتی برات شعر می ذارم بگی که خوشت اومده یا بدت اومده یا هرچی.این من رو خوشحال می کنه نه چیز دیگه.این چیزی که برای من خیلی مهمه اینه که وقتی تو وبی کامنت می ذارم پایینش نظرش رو بگه در مورد نظرم.چیزی که من می خوام اینه.دیگه هیچی نمی خوام.اما همه بی رحمانه این مساله رو نادیده می گیرن و احتمالا می گن :ما دوست نداریم کامنتی رو جواب بدیم و به خودمون مربوطه.حتی وقتی به کسی پیامک می زنم جوابش برام مهمه.
عاشششق پاییزم....نمیدونم با اینهمه عشق من به سرما چه نسبتی با داغ ترین ماه سال داره آخه که من توش به دنیا اومدم.... پشت سر پاییز بد نگو بهش میگمااا...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">