بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

ساحل، پس از دریای طوفانی

يكشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۱، ۰۶:۴۱ ب.ظ
هو

_________

تا به حال چندین بار «چهل سالگی» رو دیدم. هر بار هم کلی حالمو بد میکنه دیدنش. داستانش داغونم میکنه. چون زیاد می فهممش. اما هربار به عشقِ یه قسمتش می شینم و تا انتها تماشا میکنم. همون جایی که نگار تمدن نشسته روبروی کوروش کیان(ظاهرا عشق قدیمی ش) و در جواب سوال کوروش که میپرسه: «تو واقعا از وضعی که داری راضی ای؟»، میگه:

«یه جایی خوندم یه موج سوار وقتی از یه موج بلند رد میشه، خیلی هیجان داره. ولی وقتی به ساحل امن میرسه لذتش چند برابر میشه. فرهاد(همسرم) به من امنیت میده.»

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۱/۰۷/۲۳
بی‌ همگان

نظرات  (۱۸)

اما من دلم می خواهد تو همون هیجان موج بلند بمونم همیشه!
.
.
.
غمی به گرد دلم جلو‌ه‌گر شده که نشان از آمدن پاییزی ست که در و دیوار دلش را نم گرفته، صدای آوازش را غم گرفته. پاییزی که همه درد است و همه داغ است و همه عشق است و همه سوز. همه در هم گذرد هر مه و هر سال و شب و روزش. کَت کؤشنین پاییزلارى ، یازلارى، بیر سینما پرده سى دیر گؤزوْمده، تک اوْتوروب ، سئیر ائده رم اؤزوْمده... . نشانه های پاییز را در گوشه کنار شهر گاهی می شود دید. برگ ها آرام آرام زردی می گیرند و درخت ها فشار خونشان پایین می آید و رنگ از رخسار شاخساران و برگ های عطشان می پرد و ندا می آید که خزانی دل تنگ در راه است... .
.
.
.
این بار با یک پست شدیدا طولانی ضیافتی در خانه مان برپاست؛ پستی که با واژه شمار word؛ شامل: 2249 کلمه، 8511 کاراکتر بدون اسپیس، 10856 کاراکتر با اسپیس و 79 پاراگراف و 343 خط است. یک گالری با 19 تصویر متفاوت. یک دو بیتی. روایتی از نون و القلم. روایتی از پاییز، غزلی از حضرت شمس، رباعی ای از جلیل صفر بیگی، مقدمه ی کتاب 18 ساله گی شخص خودم! ، 6 تابلو با تصاویر متفاوت از منطقه اشکورات، غزلی از حامد عسکری عزیز، جمله ای از منطق حیات فرانسیس جاکوب، چند نقل قول از کورت وانگات، آدولف پوتمان، جناب آئین، علی صفائی حائری، اثری از مولایم مولانا جلال الدین، غزل از کاتب این سیاهه بهنام هدیه به آستان مقدس حضرت رضا، روایتی از داستان زندگی ظاهری و باطنی و دنیا و باقی مسائلش به قلم کاتب این سیاهه ها، پی نوشتی پر از سلام سبز و سرد و بی کران و نهایتا یک عده پیشنهاد. بوسیدن روی ماه، نمایشگاه نقاشی شبنم منادی‌زاده، ماهنامه‌ی 24؛ ماهنامه‌ی داستان، کنسرت گروه کامکارها، نمایش ایرانی به صدای زمین گوش کن، نمایش ایرانی دیوار چهارم و اجارتا 3 پی نوشت!
.............
منتظر ردپای عبورتان و گرمای حضورتان به رنگ نارنجی برگ های پاییز هستم!
ارادتمند.
بهنام.ج
پاسخ:
شاید چون ساحل امن رو تجربه نکردی.
آخجون اول شدم!
انقد ذوق کردم اول شدم!
از چهل سالگی بدم اومد! خیلی!
ولی از چهل سالگی خوشم میاد.خیلی!
۲۳ مهر ۹۱ ، ۱۹:۱۱ زهرا رجایی
من که ندیدمش!
اتفاقا دیشب قاطی فیلما بود
ولی چون کلا از یارو تم کارش خوشم نمیاد، ندیدم!
به جاش «هیچ» کاهانی رو دیدم.
دیدی؟؟
بد نبود به نظرم

درمورد شرمندگی هم
اینکه شرمنده م
شرمنده...
باشه دیگه اصلا حرفشم نمیزنم
می‌آیی
نشئه‌ می‌شوم
می‌روی؛ خُمار

مرا به تخته‌ی چشم‌هات ببند؛
تَرکْ بده

....
پست سوز ب دلی برا مجردا میذاری زهره ؟؟؟؟
رسما خدا خفت کنه
(ایکون آه و غم و حسرت و جیغ و موکشیدن )
به نظرم فیلم خوش ساختی اصلن نیست ... یعنی روند مسخره ای داره ... برای این دوره اصلن به دل نمی شینه ...

مگر اینکه کسی مثل شما باهاش همزاد پنداری کنه
خدا از این ساحل های امن نصیب همه بکنه :دی
ندیدم ولی دیالوگش قشنگ بود
۲۴ مهر ۹۱ ، ۰۰:۰۰ رها(همسر مومن من)
سلام.منم چهل سالگی رو دیدم.به نظرم سبک عاشقانه بودنش متفاوت بود.چیزی که گذاشتید رو یادم نیست اما خیلی قشنگ بود موفق باشید.
یه نمه لوس بود فیلمش ...
واسه پست پایین؛
حاصل جمع آب و تن تو، ضربدر وقت تن شستن تو
هر سه منهای پیراهن تو.. برکه را کرده حالی به حالی
۲۵ مهر ۹۱ ، ۱۳:۳۵ پشت کوهها
اتفاقا میخواستم ببینمش
خب معلومه الان دیگه نمی بینم !
۲۵ مهر ۹۱ ، ۱۹:۰۶ فاطمه.جریان
بی همگان تویی که به وب من سر می زنی یا بقیه از وب تو استفاده می کنن به من سر می زنن؟بیا در وب من کامنتی بترکون.
۲۵ مهر ۹۱ ، ۲۲:۵۹ حسین سعدی
برای این پست؛
دستان تو
تصمیمم بود
باید میگرفتم و
دور میشدم...
من حس پیروزی و اطمینان خاطر فرهاد رو خیلی دوست داشتم.
برای هر مردی، فوق العاده لذت بخشه که همسرش اونو ساحل امن بدونه.‏‎ ‎
من به این فرهادها و احسان ها تبریک میگم.
۲۷ مهر ۹۱ ، ۱۸:۳۸ امید صادق
سلام. موفق باشید.
نمره رو همه جا می گیرن، ولی از دکتر میرحاجی باید با سختی طاقت فرسا حائز شی نه این که اون بده.
۲۹ مهر ۹۱ ، ۱۲:۴۸ میمِ‌ لام
از کل فیلم فقط همین صحنه‌ش دراومده بود!
بقیه‌ش مقوا! ماکت! کشک!
.
بعدن "مازیار میری" تو سعادت‌آباد این صحنه رو یه جور دیگه بازسازی کرد.
فیلم ردیفی نبود باهاش حال نکردم
اما پستی که زدی یه جوریم کرد! اینو تو مشهد که بودم خوندم..
پاسخ:
یجور ِ بد یا خوب؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">