به گریه در وسط شعرهایی از سعدی..
چهارشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۱، ۰۵:۲۶ ب.ظ
هو
_________
نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی | که به دوستان یکدل سر دست برفشانی | |
دلم از تو چون نرنجد؟ که به وهم درنگنجد | که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی | |
نفسی بیا و بنشین، سخنی بگو و بشنو | که به تشنگی بمردم بَرِ آب زندگانی | |
غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم | تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی | |
عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم | عجبست اگر نسوزم چو بر آتشم نشانی | |
دل عارفان ببردند و قرار پارسایان | همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی | |
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم | همه بر سر زبانند و تو در میان جانی | |
اگرت به هر که دنیا بدهند حیف باشد | و گرت به هر چه عُقبیٰ بخرند رایگانی | |
تو نظیر من ببینی و بَدیل من بگیری | عوضِ تو من نیابم که به هیچ کس نمانی | |
نه عجب کمال حُسنت که به صد زبان بگویم | که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی | |
مده ای رفیق پندم که به کار در نبندم | تو میان ما ندانی که چه میرود نهانی! | |
مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم | خبرش بگو که جانم بدهم به مژدگانی | |
بُت من چه جای لیلی که بریخت خون مجنون؟ | اگر این قمر ببینی دگر آن سَمَر نخوانی | |
دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد | نه به وصل میرسانی نه به قطع میرهانی |
۹۱/۰۷/۰۵