بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

شروع تازه ...

يكشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۰، ۰۴:۳۵ ب.ظ
روزی مجنون با هزاران شوق و آرزو به در خونه لیلی اومد و در زد

صدای لیلی رو شنید که می پرسید : کیست

مجنون گفت : منم در را باز کن

اما لیلی در را باز نکرد !!!

مجنون رفت و روزها در بیابان با آه و فغان سپری کرد که چرا لیلی اش چنین کرده

تا اینکه باز به در خونه لیلی رفت و باز هم در زد .

لیلی پرسید : کیست ؟

و مجنون جواب داد : توآم !!!

و درب منزل گشوده شد .

 

تقدیم به تو :

شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو می خواندم از لایتناهی

آوای تو می آردم از شوق به پرواز
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی

امواج نوای تو به من می رسد از دور
دریایی و من تشنه مهر تو چو ماهی

وین شعله که با هر نفسم می جهد از جان
خوش می دهد از گرمی این شوق گواهی

دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
من سرخوشم از لذت این چشم به راهی

ای عشق تو را دارم و دارای جهانم
همواره تویی هرچه تو گویی و تو خواهی

فریدون مشیری

طولانی بودن پست رو به بزرگی خودتون ببخشید / این  اولین شعری ست از کتاب فریدون مشیری (که هدیه دادی بهم ) و خوندم....

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۱۲/۲۱
بی‌ همگان

نظرات  (۱۴)

سلام «توام» !

دیگه لیلی و مجنون خز شده بابا! از این به بعد داستان ما دو تا رو همه جا تعریف میکنن!(داری اعتماد به نفسو؟)



همون روز منم یه هشت کتاب ِ زیر خاکی از تو گرفتم. که از بس خوندمش دیگه داغون شده. که بعدش رفتم حرم. که منو از اونطرف صحن جمهوری دیده بودی!بعدش گفتی چقد سیخ میشینی! اووووووه..کلی خاطرات برام زنده شد. ممنونم.
ان شاالله کنار هم همیشه خوشبخت خوشبخت باشین
پاسخ:
مرسی
عشق رازی ست که تنها به خدا باید گفت
... .
چه خوب است هم هایی که یکیست .
این لیلی واقعا خیلی پرو و پرتوقع و پرمدعا بوده! حالا خوبه قیافه هم نداشته!
.
خب شد من نظر اول رو دیدم، حواسم به نویسنده نبود میخواستم یه چی به زهره بگم :دی

تازه الان که یه نویسنده ی دیگه اینجا اضافه شده باور کردم واقِعَنی 2شدین!تبریک فراوان

پاسخ:
ممنون
قشنگ بود.
ولی شاعر می‌گه:
اگر ظرف مرا بشکست لیلی
چرا با دیگرانش بود میلی؟!

پاسخ:
شاید لیلی شاعر اینطور بوده - نمیشه راجع به همه ی لیلی ها همینطور قضاوت کرد!
۲۱ اسفند ۹۰ ، ۱۸:۴۸ آشیــــــل
ای خداااااااااا
دو روز من نبودما
چه خبره اینجا؟
مه تاب کیه؟
او کیه؟
چی شده دقیقا؟
الان هول شدم من.
پاسخ:
من او ام - او هم مه تاب ! سوالی هست در خدمیتم
۲۱ اسفند ۹۰ ، ۱۸:۵۴ آشیــــــل
چقدر من خنگم. یه بوهایی میومدا.نفهمیدم ولی.
خداوکیلی من میخوام بدونم این مه تاب کیو بدبخت کرده دقیقا!
الان من یه حدسایی میزنم!که این او کیه. ولی خب نمیتونم بگم. می ترسم اشتباه باشه، اونوقت خیلی ضایس!

بهرحال تبریک و تسلیت عرض میکنم خدمتتون جناب او!
بعدشم این بیابون گردی و این چیزایی ام که نوشتید اصلا اصلا از این مه تاب بعید نیست!که با بچه مردم از این کارا کرده باشه!انقد که این ظالمه.من میشناسمش!
پاسخ:
حدستون رو بفرمایین
اگه آیفون تصویری داشتن انقدر اون بچه مردم به بیابون گردی و خارکشی نمیفتاد
پاسخ:
واقعا
تو الآن به این پست میگی طولانی..؟!!!

پاسخ:
خب شاید هرکسی حوصله خوندن چند خط رو نداشته باشه ! باید کوتاه نوشت و مفید
جا داره من از همین تریبون اعلام کنم که آشیل جان حدست درسته!


(حالا این بشر دهن ما رو مسواک میکنه!اگه ندیدی!)

ما که چیزی متوجه نشده بودیم ولی از کامنتا برمیاد که باید گفت:
مبارکه...خوشبخت باشید انشالله.

۲۱ اسفند ۹۰ ، ۲۱:۲۶ آشیـــــــل
که اینطــــور!
واجب شد من یه روز بیام دانشگاه.
خوشبخت باشید الهی.
قلبا شاد شدم.
دخترهای خوب مثل سیب‌های سبز روی درخت هستند. بهترین هایشان در بالاترین نقطه درخت، دور از دست‌ها قرار دارند. سیب های سبز یک درخت بیشتر از اینکه چیدنی باشند دیدنی هستند. و دیدن آنها لذتی به انسان منتقل می کند که چنین لذتی از ماده ی خارجی ای کسب نمی شود وجدان و روح آن را می فهمد. آدمی دوست دارد این سیب ها همان بالا بمانند. خاصیت سیب سبز همین بود.

چیدن اون سیب ها کار مردهای شجاع و فداکار همچون سیب هست.
:)
عین این پیر زنای بی دندون می گم : عجب !

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">