بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

کوچه های ناتمام

دوشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۰، ۱۲:۰۲ ب.ظ

هو

___

ساعت 5 صبح،

با لباس ِ نارنجی اش و جارو به دست، در کوچه قدم می زد.

من هم طبق روال هر روز به طرف نانوایی می رفتم.در همان کوچه.

در یک خط به سمت هم می رفتیم.

مقصد او انتهای کوچه بود و مقصد من ابتدای کوچه.

همان طور که مثل همیشه آیـة الکرسی را زمزمه می کردم به سمتش می رفتم.

به چند متری اش که رسیدم با تکان دادن سر و با لبخندی صمیمانه سلامش دادم.

اما جوابی ندیدم.

آمد و آمد نزدیک..طوری که حس کردم الان به هم برخورد می کنیم.

دو دستم را عمود سینه اش کردم و متوقف اش کردم!

به محض تماس دستم با سینه اش از جا پرید.

تازه آن لحظه فهمیدم در تمام طول این پیاده روی اش خواب بوده!!

بعد از بیدار شدن با خجالت عذر خواهی کرد. اینقدر عذرخواهی کرد و اظهار شرمندگی، که چیزی نمانده بود اشک های آماده ام سرازیر شود..

می خواستم دستان خسته اش را ببوسم. و بگویم که تو و امثال تو در دعاهای همیشه ام حضور دارید.

می خواستم در آغوشش بگیرم و بگویم هربار که می بینم ات، شرمنده می شوم از این همه مهربانی ات.از این همه خستگی ات. از این همه قانع بودن ات..

اما از فرط خجالت زدگی خیلی سریع،طوری که متوجه نشدم، رفت و از دیدم محو شد.


- واقعی بود.

- دِینی بود که باید ادا می شد.

- این "تعلق" نارس به دنیا آمده! فقط بخاطر یک دوست. وگرنه قرار بر "نبودن" بود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۳/۰۹
بی‌ همگان

نظرات  (۱۴)

خواب ِ صبحگاهی حراممان باد ...
خدا عاقبت به خیر بکند تمام لباس نارنجی ها اینگونه ای این کشور رو.
در دل شب چه عبادتی بهتر از این..؟
سلام
خیلی غیرمنتظره بود
ولی دلم خوش شد به این که جای دیگه هست که این قلم می نویسد کلماتی را که در این بیغوله معنا می دهند و مصداق "آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند" است

این مطلب فوق العاده منو به فکر فرو برد....
تلخ بود!
سلام
چه آرام و
غریبانه ......
میفهمم دل کندن از کویریات را...
دل کندن از ماه و هفته و روز و ساعت و ثانیه نیست
دل کندنی فراتر است
-------------------------------------
عالی بود
یاده نصفه شبا و ظهر های گرم افتادم
وقتایی که خوابیم
یاده یکی از پست های حسین افتادم
یاده خیره شدن به این افراد
یاد صدای جارو حول ساعت5 صبح
و آرامش و
فکر من
زندگی بدون تعلق نشدنی است
و من خواستار رهایی بودم
چون جدایی محض را داشت
چون تعلقی نداشت
ولی نشدنی بود
رهایی من دگر برای متعلق بودن و جدا نشدن است
ولی دگر انگار نمیشود دعا را پس گرفت
در دلم بود که آدم شوم اما ...
گاهی فکر می کنم اگر بی کاری پیدا شود و دستگاهی اختراع کند که درصد خلوص فضای مجازی و " غیر مجازی " را بسنجد ...
به نتیجه عجیبی برسد ؛
شاید فکر کنم که این آشیانه های " اچ تی تی پی " دار ، همسایه های بهتری دارند تا خانه های ... هیچ
خوشحالی ام را از ورود مجدد به جایی که حس " تعلق" دارم به واژگانش ، نمی توانم کتمان کنم ...
ماندن و نماندن زیاد شرط نیست ...
جسارت آخرین کامنتم در کویریات را ببخشید
پاسخ:
جدی گفتم که منتظر منبرهایتان هستم.لذت می برم بی تعارف.
بابا دستش رو می بوسیدی خو !
دها !
پاسخ:
راوی من نبودم.
فقط باید مواظب بود. یه گرگ در لباس میش یه روزی یه ظهری به ما زد که هنوز قطعه 29 جاش مونده.
اونم لباسش نارنجی بود.
ولی دست همشون رو اگه برای کسب حلال خانواده کار میکنند باید بوسید.
پاسخ:
بدبینانه تر از این نتونستید پیدا کنید!
دل کندن از کویریات برای ما هم سخت بود اگر تعلق ی نبود !!

پست خیلی دوست داشتنی بود ... حسی که تجربه کرده بودمش شاید جوری دیگر ولی از نوع همین نارنجی ها ...
جارو به دستان ِآسمان پیما ... از ما سجاده سوار ترند ...
تعلقات!
چه خوب که می نویسی.

کم رنگ نیستند، ما نمی بینیمشان.
خجالت و من و امثال من باید بکشن.....
خیلی خوب دِینتو ادا کردی
عالی بود
...
..
.
ممنون
سلام
من خیلی ناراحتم که مجبور شدی یه وب جدید درست کنی
علت دل کندن از کویریات رو نمیدونم ولی خیلی خوبه که آدم بتونه از مهم ترین تعلقاتش تو زندگی بگذره...آفرین
وبلاگم رو هم تعطیل کردم چون اگه نگم اصلی ترین مخاطب وبلاگم هستید یکی از اصلی ترین مخاطب های وبلاگم شمایید
بدون شما انگیزه ای نداشتم برای به روز کردن
حالاش وقتی میبینم به اجبار این تعلقات رو به وجود آوردید همچنان بی انگیزه ام...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">