بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

۱۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۰ ثبت شده است

هو

ــــــــــــــــ

یادم نمی آید تا بحال اینقدر دلم پیشت بوده باشد..

اصلا کِی اینقدر بی دل بوده ام؟!

 

*یادت نره مواظب خودت باشی!

۱۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۰ ، ۲۰:۰۰
بی‌ همگان
هو

________

اتفاق جالب و هیجان انگیزی ست که دوست مجازی ات را که تا قبل از این دنیا، هیچ ربطی به تو نداشته و صرفا این وبلاگ بازی ها باعث آشنایی تان بوده، از نزدیک هم ببینی. احیانا قبل از دیدنش برای خودت تصوراتی هم داشته ای. توی ذهنت برایش قد و قواره و چهره ساخته ای.

امروز یک دوست ِ اصفهانی مهمان ِ من و زهرا بود. خب من خیلی تصور خاصی نداشتم.نه از چهره اش نه از تیپ و طرز رفتار و این ها. ولی دیدنش تجربه ی خیلی جالبی بود. گرچه بار اولم نبود که دوستان ِ مجازی ام را می دیدم. که تقریبا تا بحال همه ی بچه های همشهری را دیدم از دور و نزدیک. اما خب کسی از شهر دیگر بیاید اینجا و ببینی اش، جور دیگری ست. مخصوصا که اصفهانی هم باشد، که ما کلا به اصفهانی جماعت ارادت خاصی داریم!

چندمین نفری بود که بعد از دیدن و آشنا شدن از راهی غیر از نت، می گفت که اصلا فکر نمی کردم اینطور باشی! فکر میکردم بزرگتر باشی! فکر میکردم خیلی مذهبی تر باشی! اصلا فکر میکرم یک شکل دیگری باشی!!و از این حرف ها...

خلاصه که تا اینجا چیزی که دستگیرم شده، اینست که من آدم بسیار دورویی هستم!!، که من ِ مجازی ام با حقیقی تفاوت دارد! کم کم دارد از خودم بدم می آید.! این در حالی ست که همیشه حس کردم که خودم بودم.نه بیشتر نه کمتر. این را زهرا هم تایید میکند. که خوب مرا می شناسد. گرچه یک زهرای دیگری که مرا خوب تر می شناسد، حرف بقیه را تایید می کند!!


حالا این ها که مهم نیست.مهم همین ست که این دیدار واقعا حالم را خوب کرد. البته دیدارهای دیگری هم هست که خوشحال ترم می کند!!!

۳۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۰ ، ۲۱:۳۸
بی‌ همگان
هو

________

همه، اعم از مسئولین بی مسئولیت و مردم ِ مسئول فقط تصور میکنند که از کف ِ جامعه خبر دارند. ولی باور کن هیچکس نمیدونه ما چی میخوایم. حتی خودمون!

تا ندونیم، هیچی عوض نمیشه.


۱۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۰ ، ۲۳:۲۸
بی‌ همگان
هو

________

با فشار ِ 7 روی 6، توی تنهایی، می شود «سمنو» را به «عشق» ربط داد!



۲۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۰ ، ۲۱:۲۲
بی‌ همگان
هو

________

خیلی وقت بود برای خودم «بهمن» 90 را برنامه ریزی میکردم.منتظرش بودم. فکر میکردم اتفاق های مهم خواهد افتاد.تاثیرگذار. سرنوشت ساز. اما، حالا، درست شب ِ قبل از اولین روز ِ بهمن، یک دنیا اتفاق و حال و هوای ِ غیرمنتظره برایم پیش آمد. غافلگیر شدم.فکرش را هم نمی کردم. به خیلی ها گفتم؛ می دانند، از غافلگیر شدن متنفرم. یکی ش خود ِ خدا. ولی غافلگیرم کرد. گرچه الان می گوید؛ خودت باعثش شدی. راست می گوید خب.

شب قبل از اولین روز بهمن ِ 90 برف آمد. اما من در اتاق سیل زده شده بودم. انقدر، که حتی نتوانستم خودم را نجات دهم و به تماشای برف بروم. چندین و چند پیامک، با اشکال ِ مختلف برایم آمد و به دیدن و لذت بردن از برف دعوتم کرد. اما من ندیدم. همیشه باران را دوست تر داشتم. گرچه شوق ِ دیدن ِ سفیدی برف را نمی شود منکر شد.مخصوصا اگر برف ِ بهمن ماهی هم باشد. اما بارش ِ نفس گیر ِ داخل اتاق رخصتم نداد...

حالا بعد از چندین ساعت رفتم بیرون. که اثری از ذره ای برف نبود. هوا همان هوای دیروزی است و آسمان همان آسمان همیشگی. همه دارند زندگی شان را می گذرانند طبق روال معمول. هیچ چیز عوض نشده. توی هیچ روزنامه و رسانه ای هم از تلفات سیل ِ دیشب حرفی به میان نیامده...


۲۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۰ ، ۱۳:۰۰
بی‌ همگان